Rahaayi

Monday, November 12, 2007

The last turn

کسانی که تند رانندگی می کنن نباید ماشین کهنه سوار بشن. کسانی هم که ماشین کهنه سوار میشن نباید دختر بازی کنن.

اصلا بی خودی نیست که دخترها به کسانی که ماشین کهنه سوار میشن پا نمیدن.


ولی اگر تند رانندگی می کنی و ماشین کهنه هم سوار میشی و احیانا دختر بازی هم می کنی، نباید دل کسی رو بشکنی.


اگر مثل من زندگیت پر از روزهای "غیر قابل تحمل برای انسان" باشه بالاخره یکروزی میرسه که در یک جاده خلوت کوهستانی، در حالی برگهای زرد و قهوه ای کف جاده رو نقاشی کردن، بعد از چند تا حق حق سنگین مردونه، و چند تا جزع زنونه...

بعد از چند تا مشت آروم ولی دردناک از دستان سفید لاک زده، سر یه پیچ تند شیر نر غرش همیشگیش رو میکنه... ولی کسی صدای دنده معکوس رو نمی شنوه...


آیا کوه و دشت از صدای غرش تو خسته شدن؟ یا اینکه دلشون از دیدن این مسافر خسته مجروحه؟ شاید میخوان سفرت رو کوتاه کنن؟


شاید عکس یه پری رو توی شیشه ت دیدی و نمیخوای از اون پیچ بگذری؟ به هیچ قیمتی نمی خوای از اون پیچ بگذری...


نه اینکه شیر نر کم بیاره... نه اینکه مهارتت برای گذشتن از اون پیچ کافی نباشه... نه اینکه نتونی با چشمای بسته اون پیچ رو بگذرونی... شاید فقط نمیخوای بپیچی... دیگه نمیخوای هرجا که جاده پیچید باهاش بپیچی...


* * *


سراسیمه از خواب بیدار میشی... بازم رختخوابت رو خیس کردی.. بوی گرم شاش همه جا رو پرکرده... مدتیه که زندگیت بطور انکار ناپذیری با شاش آمیخته شده..

بازم داشتی خواب اون پیچ رو می دیدی؟


بیدار میشی.. لباست رو عوض می کنی... شیر نر رو زین می کنی و پاتو از روی کلاج بر میداری... صدای نعره نره شیر به هوا بلند میشه و تو در سپیدی چشمان این دنیا ناپدید میشی...



"بعضیها رانندگی می کنن... بعضیها شیر نر می رونن..."


* * *


در جستجوی یک پاییز دیگه.. یک جاده خلوت دیگه... یک پیج دیگه...

با خودت عهد کردی که یا علاجی برای دردت بیابی.. یا اینکه اون پیچ رو پیدا کنی... روزهاست که طبیعت زیبا رو با صدای نعره نره شیرت می خراشی و از کوهی به کوه دیگه سر می زنی.. از پاییزی به پاییز دیگه میری. به این امید که به پیچی برسی که دیگه دلت نخواد بپیچی.. روزی که عکس اون پری چهره رو در شیشه ت ببینی.. به امید روزی که وقتی جاده پیچید تو نپیچی.


Every summer night has a secret
Tonight I'm gonna tell you mine


Sunday, November 11, 2007

Opening Prayer



I bow to the lotus feet of the guru
Who awakens insight into the happiness of pure Being
Who is the refuge, the jungle physician
Who eliminates the delusion caused by
The poisonous herb of samara (conditioned existence)

I prostrate before the sage Patanjali
Who has thousands of radiant, white heads
(in his form as the divine serpent, Ananta)
and who has, as far as him arms, assumed the form of a man
holding a conch shell (divine sound), a wheel (discuss of light,
representing infinite time) and a sword (discrimination).
Om