Rahaayi

Wednesday, March 19, 2008

در آتش شهوت (6)


دنیا خیلی بزرگه... بزرگتر از اونی که فکرشو بکنی. یه زمانی میرسه که ناراحتی دیگه affordable نیست. شاید دلت می خواد کمی غمگین بشی و یکمی لذت مظلوم بودن و مظلوم نمایی رو ببری. دوست داری یکمی به حال خودت ترحم کنی ولی تکنیک سامیاما اولوهیت رو چنان توی سیستم عصبیت پمپ می کنه که سرشار از لذت میشی.. تنها چیزی که به فکرت می رسه اینه که ناراحتی رو فعلا به یه وقت دیگه موکول کنی. یادت میاد از زمانی که خوشحالی رو به تعویق مینداختی تا ناراحتی رو تجربه کنی.

و بعد سرشار از اولوهیت منتظری تا زمان شهوت فرا برسه.. وقتی که هفت آسمون در چاکراهای پایینت به هم می پیچن و از هرچی موجود مذکر و مونث و آشنا وغریبه چنان آش شلی درست میشه که فقط خودت می دونی چی به چیه و کی به کیه. و بعد شهوت بالا میره و طلایی میشه انقدر طلایی که چشمت رو خیره می کنه.

شهوت انقدر زیاد میشه که خاطره یک جفت کفش زنونه مشکی می تونه یک سیل انرژی به راه بندازه.. فقط چند تا ناخون قرمز لاک زده کافیه که سیل رو به بهمن تبدیل کنه. آب و آتش و برف و خاکستر مرتب با هم جابجا میشن و به رقص در میان. دنیای اطرافت در یک گردباد عجیب به خودش می پیچه و خرد و بی اعتبار میشه و تو حیرون نشستی که آیا همه اینها در درون من داره اتفاق میفته؟


It's Amazing With the blink of an eye you finally see the light
It's Amazing When the moment arrives that you know you'll be alright
It's Amazing And I'm sayin' a prayer for the desperate hearts tonight