Rahaayi

Sunday, November 05, 2006

یگانه


به نام اون موجود زیبایی که خیلی بیصدا اومد، یه چرخی مثل پروانه زد و رفت. همونی که دلت فقط پنج ثانیه تا عاشق شدن دوام آورد. و وقتی که با سبکی ستایش بر انگیزی برخاست و رفت فقط گفتی:
"جوون من خونه تو بلدم!"

و البته کسی نفهمید که منظورت چی بود.. شاید اگه ازت می پرسید چجوری خونه مو بلدی می گفتی: خونه واقعیت رو بلدم.. اونجایی که درش زندگی می کنی. اون level ی از آرامش که درش زندگی می کنی.. و اون فرکانسی که باهاش مرتعش میشی.. می خواستی بهش بگی: جوون من خونه تو بلدم.. می تونم هروقت که بخوام به اندازه تو آروم بشم و اونوقت element مرکزی وجودت رو با ارتعاش خودم resonate کنم.

و بعد به خودت و زندگیت فکر می کنی.. به عشق هات که مثل عشق های دیگران نیست. به اینکه عشق هات تورو مثل عاشق های دیگه پست و خوار و ذلیل نمی کنه. به اینکه از احتیاج به خودت نمی پیچی و تا گردن توی گل فرو نمیری. به اینکه تو یه عاشق استثنایی هستی.

و اینکه تو فرای خواسته هات قرار داری.. تو از خواسته هات بزرگتری و از بالا بهشون نگاه می کنی. اونجایی که خواستن همه رو به زمین میزنه و پست و ذلیل می کنه خواسته های تو فقط تورو بزرگتر می کنه. علاقه تو به پول و زن و غیره فقط و فقط تورو بزرگ می کنه.

و بعد از اینکه "چگونه خواستن" رو بلدی احساس غرور می کنی و به خودت میگی:
"that's how it's done."

و اونوقت آروم میشی.. انقدر آروم که جاتو توی دنیا باز می کنی.. اونقدر آروم که خواسته هات برای دنیا مهم میشن. انوقدر آروم که زمان در لحظه های خاصی برات متوقف میشه. اونقدر آروم که همه چیز برات زیبا میشه. و اونقدر آروم که حلقه دوستانت "in no time" عوض میشه. دلت به حال کسانی که در نیاز غلطیدن و لذت این Ride رو از دست دادن میسوزه. دلت برای کسانی که با تو بودن ولی با همه نزدیکیشون به تو نتونستن از اینهمه سرعت و حرکت و هیجان لذت ببرن میسوزه. بعد آدمها رو بر اساس میزان آرامشی که دارن طبقه بندی می کنی و هرچی بیشتر بررسی می کنی بیشتر مطمئن میشی که انسانها رو فقط و فقط بر اساس میزان آرامش درونیشون میشه طبقه بندی کرد. و بعد با خودت میگی:

"and that's how it's done."