Rahaayi

Sunday, October 12, 2008

Sadhana

آدم همیشه میخواد هر کاری رو خودش انجام بده و کاریش هم نمیشه کرد. این دستور ego ی ماست و ایگوی ما هم در حد فهم و شعوری که الان داریم همه وجود ماست. اینجاست که گاهی حضور کسی لازم میشه.. کسی که من بهش میگم همه مقدسات. کسی که این الگوی "خودم این کارو می کنم و خودم به تنهایی موفق میشم" رو در هم میشکنه و تبدیل می کنه به الگوی "همه چیز بخاطر توه".

اگر آفتاب شرق از صورت تو طلوع می کنه و به عالم می تابه من مال تو میشم و هر کاری که بگی می کنم. حاصل این زندگی ناتمام رو به پات میریزم و فقط اون چیزی رو با خودم می برم که تو مقدر کنی. اگر نور تو اونقدر هست که نیمی از دنیا رو روشن کنه منم جزئی ازاون نیمی از دنیا میشم تا منو روشن کنی. فردا به دیدنت میام و سادهانای خودم رو تقدیمت می کنم. فردا سرم رو روی پات میذارم تا اون چیزی رو که به همه دادی به منم بدی و تا وقتی که در دریای وجودت غرق نشم از پیشت نمیرم. فردا حاصل این زهد ناتمام بر باد میره و فقط اون چیزی باقی می مونه که تو دستور بدی.

این زندگی پر شر و شور سادهانای منه.. تمام تلاش ها، خواستن ها، دیدن ها، خوندن ها، هوس ها و آرزو کردن ها سادهانای منه.. فردا همه اینها رو به پاهای تو تقدیم می کنم و فقط نور با خودم می برم. فردا کار من تموم میشه و کار تو آغاز میشه.