Rahaayi

Tuesday, August 03, 2010

راز خرد :)


در پاسخ دوستی که پرسید من راز خرد رو در چی میدونم، به سادگی می تونم بگم من راز خرد رو در نبودن جهالت می دونم. و جهالت البته می تونه در زمینه های مختلف وجود داشته باشه ولی اون جهالتی که پدر بزرگ همه جهالتهاست رو شاید بشه به زبون شیرین فارسی خودشناسی غلط یا هویت غلط نامید که معدل کلمه
mis-identification
باشه.

داستان از این قراره که در وجود انسان یک مشاهده گر وجود داره که جدای از ذهنه. این مشاهده گر همونیه که عمل ادراک رو انجام میده. وقتی چیزی رو می بینین اونه که داره می بینه. وقتی می شنوین اونه که می شنوه. در طرف دیگه ذهن شما وجود داره که یک دستگاه تولید فکره و مرتب داره سر و صدا راه میندازه و جلب توجه می کنه. ذهن های همه ما صرفنظر از محتویاتشون بطور کاملا یکسان عمل می کنن و کاری که می کنن اینه که در تمام طول روز دائما یک سری اطلاعات رو به هم ربط میدن و فکر جدید تولید می کنن. مثلا شما یک کلاغ می بینین. مشاهده گر ابتدا مشغول مشاهده کلاغ میشه تا اینکه بلافاصله ذهنتون توجهش رو جلب می کنه و شروع می کنه درباره کلاغ فلسفه بافی کردن. برای اینکار یک سری اطلاعات رو بطور تصادفی از حافظه بیرون میکشه و با تصویری که جلوی چشمتونه از نظر معنایی مرتبط می کنه و براتون فکر تولید می کنه. این پروسه زیاد علمی و دقیق نیست ولی ذهن هیچوقت برای علمی و دقیق فکر تولید کردن ساخته نشده. ذهن فقط قراره یه چیزی تولید کنه و زیاد براش مهم نیست که فکر تولید شده چه کیفیتی داشته باشه. مثلا شما امروز یک کلاغ می بینین و ممکنه این فکر به ذهنتون بیاد که این کلاغ چقدر زیباست و چقدر دقیق و کامل خلق شده.. فردا همین کلاغ رو ممکنه ببینین و این فکر به ذهنتون بیاد که کلاغ چه موجود پلیدیه. فکر دیروز مود شما رو بهتر کرد و باعث شد که تمام روز افکارتون یه مایه مثبت داشته باشه ولی فکر امروزتون ممکنه باعث بشه که روی دنده منفی روزتون رو شروع کنین و تا شب هربار که ذهنتون فکری تولید می کنه در پروسه تولید فکر بجز اطلاعاتی که بطور تصادفی از حافظه میگیره و ملغمه می کنه، یه مایه منفی هم به همه چیز اضافه می کنه.

به هر حال ذهنتون صرفنظر از اینکه چقدر خوب یا بد فکر تولید کنه یه مشکل خیلی بزرگ ایجاد می کنه و اون اینه که تمام توجه مشاهده گر که خود واقعی شماست رو به خودش جلب می کنه. این باعث میشه که شما در تمام شبانه روز در حال تجربه و مشاهده افکارتون باشین و از تجربه باقی زندگی غافل بشین. بعد از مدتی اینطوری میشه که حتی وقتی به کلاغ نگاه می کنین، بجای مشاهده کلاغ دارین تصاویر ذهنیتون از کلاغ و افکاری که درباره کلاغ دارین رو مشاهده می کنین. اگه شک دارین همین الان یک کاغذ و مداد بردارین و سعی کنین یک کلاغ بکشین. ممکنه تعجب کنین که اصلا نمی دونین کلاغ چه شکلیه! این بخاطر اینه که هربار که داشتین به کلاغ نگاه می کردین بجای دیدن خود کلاغ داشتین تصاویر ذهنی خودتون از کلاغ رو مشاهده می کردین واسه همین بهترین چیزی که ممکنه بتونین بکشین یک کلاغ ابستره اس :))

اگر ذهنتون دچار بیش فعالی (!!) باشه ممکنه کم کم احساس کنین که دیدتون کم شده و به هر چیزی که نگاه می کنین درست نمی بینینش. اگر اینطوریه بهتره بدونین که مشکل از دیدتون نیست. مشکل از اینه که شما هر شیئی رو فقط تا زمانی مشاهده می کنین که ذهنتون بتونه اونو شناسایی کنه. از لحظه ای که ذهنتون شیئ رو شناسایی کرد می پره وسط و با سرعت خیلی زیاد شروع می کنه به حرف زدن و مثلا میگه: " من می دونم این چیه.. من می دونم این چیه.. این یه کلاغه.. همونی که در افسانه ها دربارش اینطوری اومده و از نظر علمی اینطوری طبقه بندی میشه.. همونی که آشغال می خوره و شاعر دربارش گفته: زاغ می خواست که غار غار کند.. تا که آوازش آشکار کند.. راستی یادته کوچیک بودی مدرسه می رفتی یبار خانوم معلمت گفت....." و خلاصه تنها کاری که فرصتی براش نیست دیدن کلاغه.

این تازه یه قسمت از ماجراست و مشکل واقعی نیست.. مشکل اصلی وقتی ایجاد میشه مشاهده گر درون شما برای سالهای زیاد هرطرف که نگاه می کنه فقط ذهن می بینه و افکار تولید شده توسط ذهن رو مشاهده می کنه. در نتیجه یادش میره که کیه. یعنی شما یادتون میره که کی هستین.. بعد برای اینکه بفهمین کی هستین از ذهن سوال می کنین و ذهن هم هربار یک جواب منطقی غلط بهتون میده و فرقی هم نمی کنه که چه جوابی بده چون اون جواب فقط یک فکره که ملغمه ای از اطلاعات تصادفیه. در نهایت چون تنها چیزی که می بینین ذهنه، خیال می کنین که ذهن هستین و بدن.. و اونهم نه ذهن و بدن بطور واقعی.. بلکه برداشت ذهنی خودتون از ذهن و برداشت ذهنیتون از بدنتون. به این ترتیب هویت واقعی شما گم میشه.

این وسط تنها کسی که از این اشتباه خوشحاله ذهن شماست چون اینطوری توجه و اهمیت بیشتری بدست میاره. ولی از طرفی از اونجا که بار مسئولیتش سنگین شده همیشه باید مثل سگ پا سوخته دوندگی کنه تا برای خودش و شما هویت پیدا کنه. آخه ذهن چیزی جز ماشین تولید فکر نیست و نمی تونه "کسی" باشه. در بهترین حالت می تونه "چیزی" باشه. پس بار امانت شما رو نمی تونه تحمل کنه و اون رو به چیزهای دیگه حواله می کنه.. مثلا بهتون میگه که تو اونی هستی که بدن زیبایی داری و ماشین بنز سوار میشی... این یه هویته که تا حدی جواب شما رو میده ولی همونطور که می بینین خیلی ساده و دو بعدیه و البته برای شما کافی نیست.. شما هویت پیچیده تری لازم دارین.. پس ذهن به کارش ادامه میده و شما رو صاحب یک شرکت بزرگ ساختمانی می کنه. حالا شما بجز اینکه بدن زیبایی دارین و ماشین بنز سوار میشین همسر فلانی و مادر فلانی و فلانی و صاحب فلان شرکت و ملک هستین.. فلان شغل رو دارین. اینها همه هویت های ساختگی شماست که به خارجی بهش میگن ایگو.

یکمی فکر کنین درباره خودتون.. از خودتون سوال کنین که کی هستین؟ جوابهایی که ذهن می تونه به شما بده مهملاتی از همین ردیفه... در واقع ذهن فقط می تونه شما رو از طریق ارتباطتون با اشیاء و افراد دیگه تعریف کنه ولی شما این تعاریف نیستین... شما یک انسان هستین و قاعدتا باید هویت درست و حسابی تری از یک مشت اطلاعات داشته باشین.. اینطور نیست؟

همه این سناریویی که گفتم همون جهالتیه که پدر بزرگ همه جهالتهاست...

و اما حقیقت چیه؟ حقیقت خیلی ساده است اما قابل گفتن نیست.. چون فقط چیزهایی در بیان میان که تولید ذهن باشن.. هیچ چیز واقعی در کلام نمیاد... حقیقت، خود واقعی شماست که هیچکس نمی تونه براتون تعریفش کنه.. بعضیها بهش میگن خود بزرگ.. بعضیا بهش میگن خدا.. اینهمه خرافاتی که درباره خدا شنیدین و ممکنه حتی باعث شده باشه که ازش بترسین یا انکارش کنین همه بخاطر اینه که خدا هم که خود واقعی شماست مثل هر چیز واقعی دیگه قابل بیان نیست. منم مثل دیگران می تونم یه سری "اطلاعات" دربارش بهتون بدم تا ذهنتون سرگرم بشه و باهاش فکرهای جدید درست کنه ولی این کمکی بهتون نمی کنه. مثلا من ممکنه بگم که خود واقعی شما هیچوقت احساس تنهایی نمی کنه.. پس هروقت دارین احساس تنهایی می کنین بخاطر اینه که دارین افکاری رو تجربه می کنین که موضوع تنهایی دارن. یا وقتی احساس نفرت رو تجربه می کنین مشغول تجربه افکاری هستین که با یه احساس منفی مرتبطه. ولی خود واقعی شما همیشه لذت و سرور و خوشحالی داره. ولی به هر حال هیچ مقداری از اطلاعات درباره خود واقعی شما نمی تونه زندگی شما رو شیرین کنه.. فقط می تونه تار و پود این جهالت رو پیچیده تر و پیچیده تر کنه.

و اما چطوری میشه بر این جهالت غلبه کرد؟ چطور میشه این هویت های ساختگی ذهنی رو کنار رد؟ پاسخ خیلی ساده اس.. هروقت که ذهنتون کمی ساکت و آروم بشه و کمتر فکر تولید کنه، در بین افکارتون لحظاتی از سکوت رو تجربه می کنین.. در اون لحظات کوچیک سکوت که هیچ فکری برای تجربه کردن نیست می تونین اون چیزی رو که تا حالا پشت افکارتون قایم شده بود تماشا کنین. همون خود واقعی شما که هرکاری میکنه بجز سر و صدا کردن و بلوا به پا کردن. همون خودی که در آرامش و سکوته و تنها به همین دلیله که در پشت آشوب افکارتون گم شده و هروقت که ذهنتون دست از شلوغ بازی و جلب توجه برداره می فهمین که کی هستین! به محض اینکه خود واقعی خودتون رو تجربه کنین یکباره زندگی انقدر شیرین میشه که می تونین هزاران کوزه رو باهاش پر از شهد و شکر کنین.

به محض اینکه فهمیدین کی هستین یکباره همه ترسها و نگرانیهاتون کنار میره.. ذهنتون دیگه لازم نیست براتون هویت کاذب درست کنه به همین دلیل نیازی به اثبات خودش به دیگران نداره.. همه چیز آروم میشه و یکباره تعداد افکارتون از 60000 فکر در روز به 200 فکر در روز کاهش پیدا می کنه. ذهنتون یه چیزی شبیه گوگل میشه که هیچوقت بطور 24 ساعته شما رو با اطلاعات بمباران نمی کنه ولی هروقت که کاری باهاش داشته باشین اونجا هست تا براتون حساب و کتاب کنه. کیفیت افکارتون بهتر و عمیق تر میشه و دقت حساب و کتابهاتون بالا میره. حافظه تون بهبود پیدا می کنه و دیگه اطلاعاتی که لازم دارین در بین افکار مزخرفی که به هدف مدیریت ترسها و عقده ها و کمبودها و نگرانیها ایجاد شدن گم و گور نمیشه. هرچیزی که لازم دارین به راحتی یادتون میاد.

این تعریف ساده روشن بینیه.. همون راز خرد و رهایی که می خواستین. البته داستان ادامه داره و موارد دیگه ای در ادامه اتفاق میفته که از دید من اهمیت زیادی ندارن چون بعد از این مرحله به طور خود به خود اتفاق میفتن.. مثلا اینکه به دلیل آرامشی که بدست میارین بدنتون سالم میشه و جریانهای انرژی در بدنتون به صورت بهینه در میاد. چاکرا ها فعال میشن و توانایی های ماورا طبیعی در شما رشد می کنن. اما هیچکدون از اینها در برابر تجربه خود واقعی خودتون عددی نیستن... در برابر لحظه ای که جستجو به پایان میرسه و خونه واقعی خودتون رو پیدا می کنین.


یافت مرد گورکن عمر دراز ... سائلی گفتش که رازی گوی باز
چون بکندی گور عمری در مغاک ... چه عجایب دیده ای در زیر خاک
گفت این دیدم عجب بر حسب سال ... کین سگ ذهنم* همی هفتاد سال
گور کندن دید و یکساعت نمرد ... یکدمم فرمان یک طاعت نبرد

که البته شیخ عطار نیشابوری "نفس" گفته ولی ما اینجا عوضش کردیم که منظور خودمون رو برسونه :) تیریب استفاده ابزاری.