Rahaayi

Saturday, March 26, 2005

کشف و شهود

امروز از اون روزهاییه که اتفاقات عجیب و غریب زیاد میفته. تا الان چند تا اتفاق عجیب افتاده و صدای کسی در نیودمده! ولی کم کم همه دارن به همدیگه یه جورایی نگاه می کنن :)))
امروز وقتی داشتم قدم میزدم یدفعه حافظه م باز شد و یه رشته بزرگ از وقایع گذشته به خاطرم اومد. ترجیح دادم از فیلم طویلی که از گذشته جلوی چشمم بود فقط قسمتی از کودکی فراموش شده خودم رو به یاد بیارم. خیلی چیزها یادم اومد.. خیلی چیزها..
شاید در کتیبه های آینده بعضی از وقایع خوب و بد دورانی کودکیم رو براتون تعریف کنم.

وقتی از پیاده روی سلطنتیم برگشتم گفتم:
?!What the Hell
برای چی وقتی من یک سالم بود مجبورم می کردین بعد از ظهر ها بخوابم؟!؟؟
اگه چشمای گرد شده از تعجب روی صورت سرخ رنگ پریده تو عمرم دیدم همین امروز بود :)))