Rahaayi

Wednesday, January 25, 2006

درس آخر

نه اینکه بگم اول و آخرش معلومه.. که کسی بتونه بگه از کجا شروع شده یا کجا میخواد تموم بشه.. ولی اگه اون روزی رو که تصمیم گرفتی 7 مرحله آموزش رو در یک هفته بگذرونی و وارد میدون بشی رو روز اول به حساب بیاری، یه روزی هم مثل امروز روز آخر به حساب میاد. روز آخر نه به این معنا که به آخر راه رسیدی.. بلکه به این معنی که درس آخر رو گرفتی.
از کجا می دونی که این درس درس آخره؟ اصلا مگه چند تا درس وجود داره؟ اونم نا معلومه.. ولی یه درسهایی هستن که انقدر بزرگ هستن که می تونن درس اول و آخر باشن.

وقتی که تعداد دوستات زیاد باشن کسانی بینشون پیدا میشن که بلدن چطور انرژی درمانی کنن. کسانی که بلدن با کریستالها حرف بزنن و چاکراهاشونو با کریستالها تنظیم کنن. کسانی پیدا میشن بین دوستات که می تونن طلسم بکشن و موقعیت یه ملک رو از نظر پرطرفدار بودن با کشیدن یه طلسم گنده کف حیاط اون ملک تغییر بدن. ممکنه این طلسم رو وقتی که میرن ملک رو ببینن با کف پاشون روی زمین بکشن. شاید بتونن کاری کنن که ملک مدتها فروش نره و قیمتش پایین بیاد و بعد بخرنش و طلسم رو عوض کنن و با قیمت بالا بفروشن. آخه هرچی باشه طلسم کشیدن یکی از کارهایی که انسانها انجام میدن!

بعضی دیگه از دوستات می تونن فکرت رو بخونن، روت نفوذ "معنوی" داشته باشن، تورو وادار به انجام کارهایی که دوست دارن بکنن.. هاله ت رو ببین، برات پیشگویی کنن، جن برات بگیرن و کریستال بهت هدیه بدن.
وقتی که یه کریستال بهت هدیه میدن سر یه دوراهی قرار می گیری.. یکی از خواص کریستالها اینه که می تونن یه چیزایی رو از آینده به گذشته بیارن.. مثلا کارما ها رو.. یا دوراهی ها رو. وقتی که یه کریستال هدیه می گیری همونجا باید بزرگترین تصمیمات عمرت رو بگیری.. همونروز روز قضاوته.

وقتی کریستال رو توی دستیت می گیری باید بین آدم بودن، انسان بودن و خدا بودن یکی رو انتخاب کنی.. باید تصمیم بگیری که میخوای یه انسان جادوگر باشی یا می خوای خدا باشی.. باید بین جادوگر بودن و موسی بودن یکی رو انتخاب کنی.. باید بین دکتر بودن و مسیح بودن یکی رو انتخاب کنی.. بین کسی که کاسه آب به دست داره و کسی که تشنه ای رو سیراب می کنه یکی رو انتخاب کنی.
اونوقته که همه خاطرات گذشته مثل فیلم سینمایی از جلوی چشمت میگذره.. می بینی همه کسانی رو بجای اینکه نفسشون رو کنار بزنن و راه رو برای نفس الهی باز کنن نفسشون رو تقویت کردن و از خودشون جادوگر ساختن. کسانی که قدر بودن رو ندونستن و ارزش بودن رو نفهمیدن.. توی هزار و یک کلاس مختلف تحت عنوان دروس معنوی ثبت نام کردن و حال اینکه از دید تو همه اینها جادو بود چون سرو کارش با نفس انسانی و پرورش نفس انسانی بود و نشانی از الوهیت درش نبود.. نفس الهی بیش از پیش در پشت یه نفس انسانی تقویت شده و پر مدعا پنهان شده بود و منتظر ظهور بود.

به چشم خودت دیدی کسانی رو که همه نوع تکنیک های شفا و درمان از راه دور و نزدیک رو بلد هستن ولی همه و همه در یک نقطه متوقف میشن چون هیچکدوم نمی تونن کارما رو از بین ببرن. کسانی یاد گرفتن که کارما ها رو به تعویق بندازن یا کارما های دیگران رو ازآن خودشون بکنن یا سردرد رو با پادرد عوض کنن. ولی نمی تونن مشکلی رو از زندگی کسی حل کنن چون از بین بردن کارما کاریه که اصولا از نفس انسانی ساخته نیست.

این وسط آغاز راه هرکجا که باشه درس آخر از دیدگاه من وقتیه که کریستال رو توی جعبه میذاری و به خودت میگی دیگه نمیخوام فقط یه جادوگر باشم. وقتی که با خودت قرار میذاری که دیگه به نفست بیشتر از این پر و بال ندی و اصولا حل مشکلات رو به عهده نفست نذاری.. کار رو به کاردان بسپاری و سعی کنی که کم کم لذت خدا بودن رو جایگزین لذت جادوگر بودن بکنی. برای خیلیها این درس آخره.