Rahaayi

Tuesday, October 18, 2005

کابوس



امروز فهمیدم که وقتی مردم میگن یه لقمه نون کوفتمون شد یعنی چی.
فرض کنین که یه روز خسته و کوفته از سر کار بیاین خونه.. مشغول خوردن همون یه لقمه نونی باشین که صحبتشو کردم. بله همونی که قراره کوفتتون بشه. ناخواسته در حال خوردن همون یک لقمه نون گوشتون به طور اتفاقی گفتگویی رو میشنونه که از شنیدنش چشماتون گرد میشه.


ظرف چند ثانیه یک تیکه گوشت توی دهنتون انقدر سفت میشه که با تمام اره های دنیا هم نمی تونین خوردش کنین. اول خیال می کنین که مشکل از دندوناتونه و از آشپزخونه درخواست یک تیکه گوشت نرم تر می کنین.. بعد برادرتون گوشت رو ور میداره و بدون جویدن قورتش میده.


الان دقیقا دو دقیقه و 35 ثانیه از اون لحظه بخصوص میگذره و غذایی که داشتین می خوردین رسما کوفتتون شده. اصلا متوجه نمی شین که کی سرتون خیلی آروم توی بشقاب فرود میاد. فقط وقتی سرتون رو بلند می کنین روی سر و صورتتون خورش مالیده.


کسی از کنارتون رد میشه و ازت می پرسه که چت شده؟ جواب نمیدی.. بلند تر می پرسه؟ بازم جواب نمیدی؟ تا اینکه یه آدم احمق ازت می پرسه پسر مشکل تو چیه؟


یکمی فکر می کنی و سعی می کنی که هیچی نگی.. ولی حرفا بدون اجازه تو از دهنت خارج میشن.. انگار کسی دیگه ای داره صحبت می کنه و تو ناظری..


با صدایی آروم میگی: مشکلم اینه که فکر می کردم ما از این پولا نمی خوریم.. فکر می کردم ما فرق می کنیم. فکر می کردم ما در طرف دیگه خط قرار داریم... مکثی می کنی و در حالی که اشک خیلی آروم از چشمات سرازیر میشه میگی:
I thought we were the good guy...


اونوقت یادت میاد که هربار که درباره حکومت ایران حرف میزدی چقدر ناخودآگاه از خوب بودن خودت لذت می بردی.. و یادت میاد که با چه جراتی درباره راه های کنار زدن آدمهای بد و فرصت طلب از راس کشور صحبت می کردی.. و فکر می کردی اگرچه زندگی خیلی تلخ و مزخرفی داشتی.. ولی اقلا با نون حلال بزرگ شدی.


بعد خیلی آروم نگاهی می کنی به پیرمردی که در همه زمینه ها تورو نا امید کرده.. کسی که حتی انقدر بزرگ نیست که خجالت بکشه.. و انقدر احمقه که فرق می کنه اشتباه اون با اشتباه دیگران فرق داره. به خودت میگی واقعا خدا چقدر بی استعداد بوده که یک همچین مغز های ماقبل تاریخی رو در قرن 20 م به وجود آورده... آیا واقعا اینهمه آدم احمق برای این خلق شدن که صبر منو امتحان کنن؟


بعد ادامه میدی: یادش به خیر.. چقدر خوب بودیم.. یادش به خیر.. چقدر می تونستیم خوب باشیم.
فقط یه دوش آب سرد ممکنه بتونه تو این هوای سرد زمستونی چربی خورش رو از سر و صورت آدم بشوره. و صدای اذان و صدای کسی که با صدای بلند الله واکبر میگه که خدا حتما بشنوه دیگه از آب سرد دوش هم نا خوشایند تره. مثل همیشه به TM پناه می بری ولی اینبار به محض اینکه چشماتو می بندی تصویر پیرمردی رو می بینی که نشسته سر سفره و درحالی که مثل قدیما به صدای اذان و مناجات با صدای شجریان گوش میده با نون حروم افطار می کنه. بعد تصویر 200 میلیون تومن پول که از یه نفر بهت به ارث رسیده و باید 100 میلیون تومن رو به بهره مرکب بیست ساله از توش بیرون بیاری.. آیا موفق میشی؟ چیزی باقی می مونه؟ یادت میاد که همیشه میگفتی چیزی که نصف بیشترش نجس باشه ارزش آب کشیدن نداره.. خندت میگیره...


با خودت میگی اگه ما آلوده بشیم حتما دیگران هم آلوده میشن.. با خودت فکر می کنی چطوری می تونی جلوی منتشر شدن این آلودگی رو بگیری؟ شاید بهتر باشه از دوستات فاصله بگیری و یه مدت خودتو قرنطینه کنی.. شاید لازم باشه کمتر غذا بخوری و بیشتر سرت رو به کار گرم کنی. بعد فکر به این فکر میفتی که چندتا از دوستات قبل از تو آلوده شدن بدون اینکه تو بدونی؟ چی داره به سر ایران میاد؟ آیا دیگه چیزی به اسم اخلاق وجود داره؟ بعد خندت میگیره از اینکه یه قسمت از ذهنت در بدترین شرایط هم لودگی رو کنار نمیذاره... آروم از یه گوشه ذهنت پاسخ میده: آره.. هنوز کس حرف بدیه!