Rahaayi

Friday, May 12, 2006

All I know...

دارم به آینده فکر می کنم و سعی می کنم که حدس بزنم چه اتفاقی میفته.. اگرچه واقعا هم برام مهم نیست ولی صرفا دارم تصور می کنم که اگه 50 سال دیگه زنده باشم توی این دنیا چه خبره..
یه کسانی هستن که حرفهای مهم زدن.. حرفهایی اونقدر مهم که درست یا غلط بودنش برای من مهمه.. حرفهایی که حاضرم صبر کنم تا درست و غلط بودنشون رو ببینم. بعضیا هستن که صحت گفته هاشون و درستی تفکرشون تا چند سال آینده معلوم میشه.. بعضیاشون حتی طوری حرف زدن که اگه در آینده نزدیک صحت حرفهاشون معلوم نشه به این معنیه که تفکرشون اگرچه خیلی نزدیک به حقیقت یا خیلی شبیه به حقیقت، غلط بوده.
وقتی که مردم 5 برابر الان باهوش بشن و 5 برابر عمیق تر فکر کنن، وقتی که قابلیتشون در فهمیدن و صحبت کردن درباره جزئیات خیلی بیشتر از الان باشه، اونقوت میگن که ینفر به اسم فرهمند بود که خیلی خوب فکر کرد.. همه چیز رو درست وزن کرد و تمام ابعاد موضوعات رو در نظر گرفت. همه چیز رو درست سنجید ولی یه جایی اشتباه کرد... به همین دلیل بجای اینکه جای حضرت مسیح رو بگیره در سن 35 سالگی به دلیل بیماری سرطان از دنیا رفت.
این اصلا چیز عجیبی نیست.. بارها و بارها در طول تاریخ اتفاق افتاده و بازم اتفاق میفته. و این واقعا به دور از هرگونه خوشبینی یا بدبینی فقط از روی حساب احتمالات محتمل ترین outcome این سلسله رویداده.
من خیلی خوب فکر کردم.. تا اونجایی که می تونستم. گاهی فکر می کنم اونطوری که من فکر کردم حد توانایی تفکر بشر بوده. فقط آینده می تونه نشون بده حد تفکر انسان بی مرزه.
من همه واقعیات رو در نظر گرفتم، اشتباهات خودم و دیگران رو شناسایی کردم و تکرارشون نکردم. من یکی از تنها کسانی بودم که وقتی فاکتورهای درگیر در یه معادله رو بررسی می کردم برخلاف کاری که همه می کنن وزن فاکتور هارو مطابق سلیقه م تنظیم نکردم.. این همون جاییه که انسانها همیشه اشتباه می کنن.. بحث می کنن و برای بحثشون دلایلی میارن.. دلایلی که وزن های مختلف دارن و احتمال درستیشون متفاوته.. دلایلی که احتمال تاثیرشون در موضوع بحث متفاوته.. اینجاست که انسانها اشتباه می کنن و بسته به اینکه دلشون بخواد کدوم طرفی فکر کنن وزن یه فاکتور هایی رو بیشتر از بقیه درنظر می گیرن.. احتمال درستی فاکتورهای مورد پسندشون رو بیشتر از بقیه درنظر می گیرن و این باعث میشه که از یه استدلال در دو زمان مختلف بتونن دو نتیجه متفاوت بگیرن.. و این یعنی اینکه استدلالشون هیچ ارزشی نداره. اگه خیلی honest باشن ممکنه actually به زبون بیارن که "ایشالا که مورد A اتفاق نمی افته...". بعد کسی ممکنه بگه دوست عزیز این مورد A چیزی در حدود 95% احتمال وقوع داره! و تقریبا حتمیه که اتفاق میفته. به این خاطره که مردم استدلال میارن ولی استدلال و منطقشون حتی نمی تونه چاه مستراح رو بگیره.
یه روزی میشه که همه مردم این مسئله رو مثل باد هوا درک می کنن و اونوقت تفکر من رو به خزئولات گوته و دکتر شریعتی و یه مشت خر دیگه مقایسه می کنن و بخاطر اینکه من احتمال وقوع و درستی فاکتور هارو درنظر گرفتم به من credit میدن.
مردم اشتباهات دیگه ای هم می کنن.. از جمله اینکه با ذهنشون همه چیز رو می بینن بجز خودشون.. من ذهنم رو طوری تربیت می کنم که حتی خودش رو هم تحلیل کنه. من واقعا با تمام توانم سعی می کنم که اشتباهات خودم و دیگران رو شناسایی کنم و اونها رو تکرار نکنم.
اما اشتباهاتی هست که هنوز کسی مرتکب نشده تا من بتونم ازشون اجتناب کنم. به همین دلیل منم یه جایی اشتباه می کنم و موفق نمیشم. و آیندگان درباره این اشتباه تاریخی من صحبت می کنن و خیلی راحت با کلام تواناشون که 5 برابر کلام من شیوایی داره به همدیگه میگن که فرهمند کجا اشتباه کرد. و اونوقت فرهمند با کنجکاوی خارج از این جهانیش دلش میخواد سرش رو از زیر خروارها خاک بیرون بیره تا با کاسه چشمی که پر از خاکه ببینه که کجا اشتباه کرده و با گوشی که توان شنیدن نداره یه چیزایی بشنوه و اگه نمی تونه بفهمه که دقیقا چی دارن میگن از فرم حرکت لبهاشون کلماتی رو بخونه تا اگرچه هرگز نمی تونه بفهمه که دقیقا کجا اشتباه کرده یه حدس خیلی نزدیک به واقعیت بزنه از اینکه کجا اشتباه کرده.
آری فرهمند هم یه جایی اشتباه می کنه و این به حقیقت محتمل ترین outcome این سلسله رویداده و زیاد مهم نیست که به سر فرهمند چی میاد فقط مهم اینه معلوم بشه که فرهمند هم کجا مثل دیگران اشتباه می کنه و از مرحله پرت میشه و فرهمند بدون اینکه کوچکترین اهمیتی به آینده بده یا اینکه اصلا به سرنوشت خودش علاقه مند باشه با کنجکاوی تمام داستان رو دنبال می کنه تا فقط بدونه که کجا اشتباه کرده یا اگه هرگز نمیتونه بفهمه که کجا اشتباه کرده حدسی که تا حد ممکن به واقعیت نزدیک باشه بزنه.. حدسی که اگرچه احتمال وقوع متغیر داره احتمال وقوعش به طور میانگین 95 درصد باشه.