پسری که پدر شد!!
میگن هرکسی یه روز خیلی گه تو زندگیش داره.. روزی که بدون اینکه بفهمه کاندومش پاره میشه و... و پدر میشه! اگه به اندازه من بدشانس باشی مادر بچه هم دقیقا همون زنیه که اگه بخاطر هیکلش نبود هرگز حاضر نبودی باهش حرفم بزنی. کسی که اگرچه میشه به جای بالش ازش استفاده کرد ولی هیچوقت هم صحبتت نمیشه. اگه خواستین بدونین که من الان چه برزخی طی می کنم فقط به یادتون میارم که دختر ها در شرایط عادی هم معمولا حاضر به سقط کردن جنین نمیشن. چه برسه به اینکه در جایی زندگی کنین که بخاطر مسائل پزشکی سقط جنین تا پایان سه ماهگی ممنوع باشه و بعد از اون هم شما و دختر حامله بی نوا معتقد باشین که روح توی بدن جنین دمیده شده و کشتنش قتل نفس محسوب میشه.
حالا باید یکی تو سر خودم بزنم یکی تو سر این دختر بینوا که ببینیم چه خاکی می تونیم به سرمون بریزیم! راستی بچه داشتن چقدر خرج داره؟ کی قراره این پول رو در بیاره؟ اسمشو چی بذاریم؟ شاید اسمشو بذارم "نفرین شده" و همه بلاهایی رو که پدرم سر من آورد منم سر این بچه در بیارم. یا شاید بهتر باشه که از همین اول خودمو قاطی زندگیش نکنم و بذارم پسر یا دختر لذت پدر نداشتن رو تجربه کنه. آخه هرچی فکر می کنم می بینم من واقعا در قبال این بچه مسئول نیستم. آخه تقصیر من چیه که آدم مجبوره سکس کنه؟ تقصیر من چیه که سکس منجر به تولید مثل میشه؟ باور کنین من تا جایی که می تونستم مقاومت کردم. ولی فشار از حد تحملم گذشت و نتیجش این بچه لعنتی شد. آخه یه مواقعی در زندگی هست که طبیعت صاف میذاره کف دست آدم. و منم صاف میذارم کف دستش البته.. اگه کسی فکر کرده که میشه منو زورکی پدر کرد بهتره بشینه و سرنوشت این بچه رو تماشا کنه.
امید وارم همتون نوروز خوبی داشته باشین. منم همینجا می شینم و نابود شدن زندگیم رو تماشا می کنم.
فرهمند
آوریل 2005