Rahaayi

Wednesday, June 15, 2005

فریاد آخر

فرصت زیادی باقی نمونده.. هرکس که اهل نوشتنه داره خیلی تند تند صفحه هاشو سیاه می کنه. از طرفی خیلی حرف مونده که باید زده بشه ولی از طرف دیگه نتیجه انتخابات از همین الان معلومه. شکی در میون نیست که هاشمی رفسنجانی و مصطفی معین هردو به مرحله دوم میرسن. و در مرحله دوم همه شیاطین باهم متحد میشن و به هاشمی رای میدن و این وسط اگه اقلا نیمی از کسانی که داعیه رای ندادن دارن در افکارشون تجدید نظر نکنن آخرین ابزار قدرت هم به دست دشمنان شما می افته. یادتون میاد که مجلس رو چطوری از دست دادیم.. همیشه از همه کس انتظار بیش از حد داشتیم. از وزرامون، از رئیس جمهورمون، از روزنامه هامون، از نماینده های مجلسمون. همیشه خیلی زیاد می خواستیم و خیلی کم مایه میذاشتیم و در بدترین مواقع قهر می کردیم. همیشه سفیاد و سیاه و خاکستری رو به یک چوب روندیم.. همه رو مثل هم دیدیم.. فرق "کمی بهتر" و"کمی بدتر" رو نفهمیدیم و قدر "کمی بهتر" رو ندونستیم. ما در نبرد کمی بهتر و کمی بدتر بجای حمایت از کمی بهتر قهر کردیم.

چند روز پیش داشتم نامه فرماندهان سپاه رو که به عنوان تهدید برای خاتمی فرستاده بودند می خوندم. امروز اونچه که برای همه مهمه اینه که امضای قالیباف زیر اون نامه است. ولی من وقتی نامه رو می خوندم فقط می تونم افسوس بخورم به اونچه که از آن ما بود ولی آسون از دستمون بیرون رفت. نامه 24 فرمانده سپاه به خاتمی بزرگترین سند تاریخیه از قدرتی که در دست ملت ایران بود.. قدرتی که لرزه بر اندام فرماندهان سپاه انداخته بود. من روزی رو به یاد میارم که خامنه ای در نطق نمازجمعه به حالت گریه صحبت می کرد. من یادم میاد که یک زن کثیف بی شرم از نماینده های جناه راست در مجلس خطاب به نمایندگان اصلاح طلب گفت: شما میخواین یدفعه از ما انتقام بگیرین.. یکی از نماینده ها گفت: نه ما اصلا قصد نداریم یدفعه از شما انتقام بگیریم.. زن بی شرم گفت: آهان پس میخوان کم کم انتقام بگیرین! من یادم میاد که رفسنجانی از بعد از دوم خرداد دیگه هیچوقت نتونست آروم و خونسرد و با سرعت 4 کلمه در دقیقه توی تلویزیون صحبت کنه. دیگه وقتی صحبت می کرد به عقب تکیه نمی داد. من به یاد میارم که در چند سال اول ریاست جمهوری خاتمی صورت آقای رفسنجانی شما به تمام معانی سیاه شد.

آره دوستان.. خوندن نامه فرماندهان سپاه منو یاد وقتی انداخت که ما پشت سر رئیس جمهورمون ایستاده بودیم و همین ایستادن ما به تنهایی لرزه بر اندام همه اعضای نظام از نظامی از جنگ برگشته تا آخوند و اطلاعاتی و رهبر انداخت. ما کار خاصی نمی کردیم.. اون موقع هرگز برای کتک خوردن سینه سپر نمی کردیم. اون زمان تند ترین حرفهای سیاسی حرفهای محسن کدیور و عبدلله نوری بود ولی اونروز ما قوی بودیم. اونروز ما ترسناک بودیم چون متحد بودیم اگر هم نبودیم دشمنانمون خیال کردن که متحد هستیم. حرفهایی که تک تک دشمنان ملت در اون زمان زدن نشون میداد که اونا کار رو تموم شده می دیدن.
یک کسانی در وزارت اطلاعات عقلشون رو روی هم گذاشتن و قتلهای زنجیره ای رو برای شکستن روحیه ما طراحی کردن. و اشتباه نکنین.. قتلهای زنجیره ای بدترین کاری بود که می تونستن بکنن. این همه توانشون بود. یه گروه دیگه شون تو کوچه و خیابون راه افتادن و حرفهای عوام پسندانه توی دهنمون انداختن. ما هم انقدر تلقین پذیر بودیم که باور کردیم وقتی اکبر و اصغر گفتن "خاتمی هیچ کاری نکرد!". و اگه حافظه قوی داشته باشیم شاید یادمون بیاد که از وقتی که همه با هم همصدا گفتیم خاتمی هیچ کاری نکرد جناح مخالفمون انقدر تقویت شد که دیگه خاتمی کاری نمی تونست بکنه. قدرت خاتمی در این بود که وقتی سخنرانی می کردم ما ساکت بودیم و گوش میدادیم. قدرت خاتمی در این بود که وقتی حرفی میزد مردم بجای صلوات فرستادن دست می زدن.. از موقعی که در سخنرانیهاش شروع به ولوله و شعار دادن کردیم قدرت خودمون رو تضعیف کردیم.

قدرت ما وقتی از دست رفت که قدرت خودمون رو در شخص خاتمی دیدیم و بعد بجای اینکه بهش قدرت بیشتر ببخشیم از یه زمانی به بعد فقط تضعیفش کردیم. فراموش کردیم که اگه روحیه مون رو حفظ می کردیم و اگه در دامی که سعید امامی و قاضی مرتضوی برامون چیدن نمی افتادیم نویسنده برای زندانی شدن و هنرمند برای قتل عام شدن کم نمی اومد. فراموش کردیم که اگه متحد بودیم همه مون دونه دونه به زندان می افتادیم تا زندانها پر میشد و دیگه نمی شد کسی رو زندانی کرد. آخه مگه یک کشور چقدر زندان داره؟ آیا میشه هرکسی رو که در خیابون راه میره زندانی کرد؟

اگه به حافظه تون فشار بیارین شاید یادتون بیاد که در دوسال اول ریاست جمهوری خاتمی چقدر از اعضای ثابت بسیج و سپاه و نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات طرفدار خاتمی شدن.. یادتون میاد که در مملکتی که تغییر افکار عمومی فقط احتیاج به یه بلندگو داره ما نه تنها منبر خاتمی رو دربرابر منبر صدا و سیما گرم کردیم بلکه برای چند سال خودمون هم بلندگوی خاتمی شدیم تا برای اولین بار در تاریخ سیاه جمهوری اسلامی حرف حق از بلندگوها پخش میشد و به گوش مردم میرسید. صحبت دموکراسی تا جایی رسید که سردار قالیباف هم اسمشو یاد گرفت و چند بار پیش خودش آروم تکرار کرد و بعد یکبار بلند گفت. ما با گرم کردن منبر خاتمی برای اولین بار بعد از انقلاب ابزار شستشوی مغزی رو از دست نظام و تلویزیون هاشمی و لاریجانی در آوردیم و اونوقت دیگه عجیب نبود اگر سرباز بی سواد نیروی انتظامی هم با شنیدن تعریف آزادی آزادیخواه میشد.

بعد از تمام اشتباهاتی که کردیم یکبار دیگه فرصت داریم که آخرین تریبون آزاد رو به دست کسی مثل مصطفی معین بدیم تا در طول 4 تا 8 سال آینده اقلا یک منبر در جامعه باشه که حرف از آزادی بزنه تا بچه هایی که شاید نسل سوم انقلاب هستن و آینده این کشور بهشون احتیاج داره از کودکی با حرفهای مزخرف هاشمی رفسنجانی بار نیان و ملاکی برای تشخیص حرف حساب در دست داشته باشن.

اگر با استدلالها موافقین این حرفها رو به گوش کسانی که فکر می کنین نیاز به شنیدن دارن برسونین و هرگز خیال نکنین که حرفاتون بی اثره. یادتون نره که در کشوری زندگی می کنین که هر حرفی که به مقدار کافی تکرار بشه پذیرفته میشه.