Rahaayi

Saturday, March 14, 2009

Love


زنها غالبا دوست داشتن رو نمی فهمن. شاید این حرف به نظرتون عجیب بیاد ولی واقعا این طوره. بیشتر زنها دوست داشتن رو نمی فهمن. شاید دختر بچه ها تا موقعی که هنوز به دنبال همسر نیستن درکشون از دوست داشتن معقول تره. ولی کم کم که بزرگتر میشن قوانین بازی رو یاد می گیرن و دوست داشتن براشون به یه بازی تبدیل میشه. این بازی بازی زندگی مشترکه که می تونه زیبا ترین چیز دنیا رو تا پایین ترین مقام نزول بده.


وقتی به زنی اظهار علاقه می کنی و بهش میگی که دوستش داری اولین کاری که می کنه سعی می کنه از واقعی بودن احساست مطمئن بشه. بعد یکمی صبر می کنه تا تو بری جلوتر و اگر هر روز علاقه ت بیشتر و بیشتر بشه همه چیز مطابق قوانین بازی پیش رفته. در این صورت خانوم خوشحاله ولی کماکان منتظره که این علاقه به حدی برسه که تو پیشنهاد دوستی رو مطرح کنی. دوست داشتن باید به یه جایی ختم بشه و این بزرگترین اشکال ماجراست. اگر تو با تمام وجودت عاشق زنی باشی ولی هیچوقت بهش پیشنهاد با هم بودن ندی احتمالا دیوانه ای. به اینجا که برسه خانوم یکمی صبر می کنه و بعد رابطه شو باهات کم می کنه. اگر یوقت بهش بگی که دوستش داری ممکنه بگه: "خوب که چی؟"

خوب که کیش میش و نخود چی... مگه دوست داشتن کافی نیست؟ این سوالیه که به ذهنت میاد و جوابش کاملا واضحه:
دوست داشتن حتما باید به جایی ختم بشه!

تریسا میگفت: مردم غالبا فکر می کنن که وجود گل برای تولید مثل گیاهه. این در حالیه که گیاهان هزاران سال تخم ریزی کردن و تکثیر شدن بدون اینکه گلی وجود داشته باشه. میگن اولین گل چیزی در حدود 5 هزار سال پیش شکوفا شده. این نشون میده که گل نقشی در داستان زندگی نداره. گل بدون هیچ هدفی فقط برای گل بودن شکوفا میشه. گل محصول شکوفایی آگاهی گیاهه. دوست داشتن هم همینطوره.

گفتم پس تو به چه هدفی عاشق میشی؟ گفت: برای اینکه گل عشق رو شکوفا کنم.


گفتم خوب بعدش چی؟ گفت:



گل عشق تورو به بستان دلم اضافه می کنم. در کنار همه گلهای زیبای دیگه ای که دارم. هر روز صبح بعد از بیدار شدن در هوای مه آلود صبح گاهی در باغچه قدم می زنم و نامت رو به آرومی صدا می کنم. نامت رو سه بار در حال دم و سه بار در بازدم میگم و نفسم رو به نامت آغشته می کنم. در باقی روز اسمت رو یک گوشه ذهنم نگه می دارم و دلم رو با اون زنده می کنم. اگه یه روز ثروتمند بشم همه ثروتم رو به تو میدم و برای خودم چیزی جز گل عشق تو نگه نمی دارم. یه جایی در اثنای این دوست داشتن ها هردومون رو فراموش می کنم تا فقط گل دوست داشتن باقی بمونه.


گفتم از من چه انتظاری داری؟ گفت: از تو انتظار دارم که گل عشق رو هر جا که دیدی شناسایی کنی. از تو انتظار دارم که فرصتی رو برای دوست داشتن از دست ندی و عمرت رو صرف زندگی کردن نکنی. هرجا که کسی رو دوست داشتی اون منم و هر گل عشقی که شکوفا کردی گل عشق ماست. باید از دوست داشتن به نبودن برسی. تاکید باید روی دوست داشتن باشه نه روی خودت و دیگری. اگر قرار باشه هردوی ما در این پروسه محو بشیم پس بهتره زیاد خودمون رو درگیر عاشق و معشوق نکنیم.

زنها معصومن و بازی دوست داشتنشون رو هم کاملا با معصومیت بازی می کنن. ولی چه میشه کرد؟ اونا باید زندگی کنن. این درست مثل دوستی با یه پلنگ می مونه که اگرچه پلنگ علاقه خاصی به تو داره یه موقعی بالاخره وقت ناهار می رسه و اون باید غذا بخوره. چون بالاخره پلنگ هرقدر هم که تورو دوست داشته باشه لازمه که زندگی کنه. این مشکل رو با همه کسانی که میخوان زندگی کنن خواهی داشت.

تریسا که عجیب ترین کسی بود که من در عمرم دیدم می گفت من آدم عجیبی هستم. تعجب نکنین اگه از کنارتون به سرعت عبور می کنم. من وقتی برای چرندیات مربوط به زندگی مشترک ندارم. از من چه انتظاری داری؟ من دوستی رو از تریسا یاد گرفتم و هدف شما رو از رفتار هاتون درست نمی فهمم. من به شما وفادار نیستم و تا وقتی که تعریفتون از وفاداری اینه که آدم از کنار گلهای دیگه بی اعتنا بگذره بد نیست بگم من به هیچکس وفادار نیستم. شما می تونین دنبال دوستی مدل خودتون برین که مثل نون شب بهش احتیاج دارین ولی یه جایی در اعماق وجودتون دلتون از اینکه شانس دوستی با منو از دست دادین میسوزه. این همون قسمت آزاد و زنده وجود شماست.

ولی من... من هر روز تصویر تورو به یاد میارم و نفسم رو با اسمت آغشته می کنم. اسمت رو مثل یک مانترا گوشه ذهنم نگه می دارم و دلم رو زنده می کنم. اگه یه روز ثروتمند بشم همه ثروتم رو به تو میدم و نصف کره زمین رو برای رقصیدن با تو زیر پا میگذارم. منو از دایره نیازهات کنار بذار و به من مثل یک تیکه گوشت نگاه نکن. دوستی من هیچ فایده ای برای تو نداره مگر اینکه فایده چیزهای بی فایده رو درک کرده باشی. مگر که فرای علت و معلول و نیاز و ارزه و تقاضا قرار گرفته باشی. اونوقت پیش من بیا تا با هم چای گیاهی بنوشیم و گل عشق رو شکوفا کنیم. بیا تا جایی که نفس داریم با هم برقصیم و یه جایی در این اثنا هر دو فراموش بشیم تا فقط اون چیزی که ارزش بودن داره باقی بمونه.