نزدیک یک ماه از پست قبلیم میگذره. توی این مدت زمان انقدر تند و سریع گذشت که فرصتی برای نوشتن نبود. وقتی که فرصت برای نوشتن نیست معمولا زندگی از آدم جلو زده. گاهی زندگی انقدر سریع میگذره که برخورد آدم با زندگی بجای pro-active یه برخورد reactive میشه. وقایع اتفاق می افتن و تو عکس العمل نشون میدی. از این نظر خیلی شبیه رانندگی تو سیدنی می مونه.
امروز دالای لاما رو از فاصله خیلی نزدیک دیدم. فرقی هست بین وقتی که قانون کارما رو توی کتابها خوندی و وقتی که دالای لاما قانون کارما رو برات توضیخ میده. فرقی هست بین انسانی که زندگیش بر مبنای قهوه و الکل پیش میره و مردی که هیچگونه سمی رو به بدنش وارد نمی کنه. من میخوام دوباره دست از حرص و طمع بردارم و به زندگی آروم و بی دقدقه خودم برگردم.
دارم سعی می کنم بفهمم که واقعا چیکار باید کرد.. دلم می خواد برای خودم یه دنیای جدید خلق کنم و توش زندگی کنم. من واقعا حوصله زندگی در این دنیا رو ندارم.
امیدوارم که در هفته های آینده بتونم سریع تر مطلب بنویسم و از زندگی جلو بزنم. تا اون موقع مواظب خودتون باشین.
Labels: God Himself