Rahaayi

Sunday, October 19, 2008

Shaktipat

اگر آدم محافظه کاری باشی سعی می کنی که همه چیز رو با منطق و علم تطبیق بدی تا خطا نری.. البته این بهترین کاریه که می تونی بکنی ولی به یه جایی میرسی که زبان علم کاملا قاصر میاد. فرض کن که آرامش مدیتیشن رو نتیجه آزاد کردن استرس ها بدونی و سرور روشن بینی رو به سلامت روحی و آرامش نسبت بدی.. یه موقعی به مبحث پاک کردن سوشومنا میرسی و تقریبا گیر می زنی و دو راه داری... یا باید مثل ماهاریشی کل مبحث رو دور بزنی و درمورد چاکرا ها صحبت نکنی یا باید سعی کنی سوشومنا رو به صورت یک کانال انرژی روی سیستم عصبی map کنی و به بدبختی به راهت ادامه بدی..

این تا اونجاییه که علم باهات راه میاد. از اینجا به بعد اگه بخوای علمی فکر کنی فقط خودت رو مسخره کردی چون یه جایی یه استادی پیدا میشه که لطف خودش رو شامل حالت می کنه و این نظر مساعد تمام وجودت رو زیر و رو می کنه. کسی که میری سرت رو روی پاش میذاری و سادهانای خودت رو تقدیمش می کنی.. بهش میگی که خیلی تلاش کردی ولی اونقدر که انتظار داشتی پیش نرفتی.. اون حرفهات رو گوش میده و سادهانات رو ازت می پذیره. بعد دست نازنینش رو روی پیشونیت میذاره و خونه فردیتت رو در هم میشکنه... از اون جلسه بیرون میای در حالی که گیج و مبهوت اطرافت رو نگاه می کنی و هیچ چیز آشنایی نمی بینی. می دونی یه چیزی برای همیشه توی وجودت عوض شده و دیگه برگشتی در کار نیست. در این حال داری با خودت فکر میکنی که guru's grace رو چطوری می تونی به زبان علمی توضیح بدی.

وقتی یه استاد روشن بین - یه سیدهای کامل که در آگاهی از خود درونیش کاملا تثبیت شده رحمت خودش رو شامل حالت می کنه اتفاقی در وجودت میفته که شاکتی پات نامیده میشه.

شاکتی پات همه لایه های درونی وجود آدم رو پاک می کنه و دل آدم رو زنده می کنه. این عمل خیلی ساده و طبیعی اتفاق میفته.. انگار که هرگز مشکلی در کار نبوده. اساتیدی در دنیا هستن که اسمشون غالبا با کلمه saraswati تموم میشه . اینها کسانی هستن که انقدر بزرگ هستن که اگر به حرفشون گوش بدی حتی اگر اشتباه گفته باشن به نتیجه ای که میخواستی برسی میرسی. این بخاطر اینه که نظر مساعد اونها می تونه تمام وجودت رو شست و شو بده و تورو با خود درونیت در تماس مستقیم قرار بده.

Sunday, October 12, 2008

Sadhana

آدم همیشه میخواد هر کاری رو خودش انجام بده و کاریش هم نمیشه کرد. این دستور ego ی ماست و ایگوی ما هم در حد فهم و شعوری که الان داریم همه وجود ماست. اینجاست که گاهی حضور کسی لازم میشه.. کسی که من بهش میگم همه مقدسات. کسی که این الگوی "خودم این کارو می کنم و خودم به تنهایی موفق میشم" رو در هم میشکنه و تبدیل می کنه به الگوی "همه چیز بخاطر توه".

اگر آفتاب شرق از صورت تو طلوع می کنه و به عالم می تابه من مال تو میشم و هر کاری که بگی می کنم. حاصل این زندگی ناتمام رو به پات میریزم و فقط اون چیزی رو با خودم می برم که تو مقدر کنی. اگر نور تو اونقدر هست که نیمی از دنیا رو روشن کنه منم جزئی ازاون نیمی از دنیا میشم تا منو روشن کنی. فردا به دیدنت میام و سادهانای خودم رو تقدیمت می کنم. فردا سرم رو روی پات میذارم تا اون چیزی رو که به همه دادی به منم بدی و تا وقتی که در دریای وجودت غرق نشم از پیشت نمیرم. فردا حاصل این زهد ناتمام بر باد میره و فقط اون چیزی باقی می مونه که تو دستور بدی.

این زندگی پر شر و شور سادهانای منه.. تمام تلاش ها، خواستن ها، دیدن ها، خوندن ها، هوس ها و آرزو کردن ها سادهانای منه.. فردا همه اینها رو به پاهای تو تقدیم می کنم و فقط نور با خودم می برم. فردا کار من تموم میشه و کار تو آغاز میشه.