Rahaayi

Saturday, October 22, 2005

روزه

نمی دونم چرا گفتن بعضی حرفها انقدر سخته.. شاید من بیشتر از حد با خواننده هام ارتباط نزدیک بر قرار می کنم در نتیجه دلم نمیاد هرچی از دهنم در میاد بهشون بگم.
در ادامه مطلبی که تحت عنوان بندگی نوشتم میخوام یکمی درباره روزه صحبت کنم. صحبت کردن درباره روزه خیلی مشکله.. افراد زیادی رو میشناسم که روزه می گیرن و هیچکدوم هم آدمهای بدی نیستن.. همه از قیافشون به نظر میاد که به نیت خیر روزه می گیرن ولی بیشتر مواقع عملا دلایل غلطی برای روزه گرفتن دارن بعلاوه اینکه از پنجره ای که من ازش به ماجرا نگاهمی می کنم روزه گرفتنشون نتایج بدی برای زندگی جمعیشون به همراه میاره و این چیزیه که میخوام امروز دربارش صحبت کنم.

من خودم روزه گرفتن رو از سن 9 سالگی شروع کردم.. وقتی روزه می گرفتم احساس می کردم که آدم خوبی هستم. همون موقع نماز هم می خوندم و این باعث میشد که همه نمره هام بیست بشه. من بهشون میگفتم بیست نماز! کم کم که بزرگتر شدم نگاهی به قرآن انداختم و دیدم تمام قرآن پر از قصه های پیغمبران مختلفه. دیدم درباره روزه که تقریبا سخت ترین سنت مذهبیه فقط گفته "روزه بگیرید!" و بعد بجای اینکه درباره سنتی که تقریبا یک دوازدهم عمر مسلمونا رو به خودش مشغول می کنه توضیح بیشتری بده دوباره برگشته سر قصه های اقوامی که به حرف پیامبرشون گوش ندادن و گرفتار غذاب شدن. کلا دیدم که قرآن اصولا به دلایل کوچکترین توجهی نداره و اصل رو بر"اطاعت از موجود گردن کلفت تر" (که می تونه تورو گرفتارعذاب کنه) گذاشته.
بعد دیدم تنها دلیلی که بر تحریف نشدن قرآن وجود داره اینه که یه جایی توی خودش گفته که قرآن تحریف نمیشه! نمی دونم آدم باید دقیقا چقدر احمق باشه که جمله ای از خود یک کتاب رو دلیل بر تحریف نشدن اون کتاب بدونه. بعد بحث معجزه بودن قرآن به وسط اومد و دلایلی که قرار بود باعث بشه من باور کنم که قرآن کلام آفریدگاره. من هرچی فکر کردم معجزه ای درش ندیدم بجز یه سوره ای که وقتی می خوندمش دیگه از اجنه نمی ترسیدم. (بماند که تنها دلیلی که باعث شده بود من به وجود جن معتقدم باشم این بود که در قرآن اومده بود.) کلا بنظرم اومد که قرآن با توجه به اینکه تقریبا 80 درصدش داستانهای خیلی ساده اس (داستانهایی که بیشترش در ادبیات و کتابهای مذهبی قبل از قرآن به طور متفاوتی روایت شده) و با توجه به اینکه بیانش اصلا علمی نیست و اینکه هیچ چیز رو واضح و درست و حسابی توضیح نمیده کاملا می تونست محصول تفکر یه فرد "امّی" باشه نه کلام خالق جهان.

اگرچه هیچکدوم از اینها دلیلی برای غلط بودن مراسمی مثل روزه گرفتن نبود ولی فکر می کنم آدم گاهی باید یکمی منطقی باشه و اگر نبود نباید از زندگی انتظار زیادی داشته باشه چون بسیاری از چیزهای غلط هرگز غلط بودنشون اثبات نمیشه و کسی که جویای حقیقت باشه باید به نشانه ها توجه کنه و ببینه که درست بودن هر اصلی چقدر محتمله. در غیر این صورت داره رسما در راه غلط پیش میره و نتیجه حرکت کردن در راه نادرست نمی تونه زیاد خوب باشه.

امروز احساس می کنم تاکید بر رعایت اصول دینی هم مثل تاکید بر رعایت کردن اصولی که هرگز در دین نیومده (از جمله نپوشیدن پیراهن آستین کوتاه) همه و همه به هدف رام کردن مردم انجام میشه. خیلی طبیعیه که کسی که برای تبعیت از دستور یک کتاب اسطوره ای و از ترس گرفتار شدن به عذاب یک ماه تموم روزه می گیره از دید حکومت به یه اسب رام شده شباهت داره و انسان بی دردسریه. یک چنین آدمی تست رام شدن رو پشت سر گذاشته و خیلی با انسان سرکشی که خدا رو بنده نیست تفاوت داره.
این وسط علت روزه گرفتن یکی از بزرگترین مجهولاتیه که در این معادله وجود داره از اون جهت که وقتی با روزه داران عزیز صحبت می کنی هیچکدوم جرات نمی کنن بهت بگن که روزه می گیرن چون از عذاب آخرت می ترسن یا اگه روزه نگیرن از خانواده شون طرد میشن. اکثرا بهت می گن که روزه می گیرن بخاطر اینکه بهشون آرامش میده. بعضیاهم که قدرت تخیلشون ضعیف تره اظهار می کنن که روزه می گیرن که لاغر بشن. به هر حال اگه به دنبال علت واقعی روزه گرفتن باشیم معمولا به اینجا میرسیم که مردم روزه می گیرن چون از آخرتشون می ترسن. اگرچه اکثرا اونقدرا به آخرت اعتقاد ندارن که باعث بشه دروغ نگن و مال مردم نخورن ولی اونقدرا هم دل و جرات ندارن که بخاطر چیزی که به نظرشون درست میاد از دستوری که در کتاب اومده و از بچگی بهشون آموزش داده شده سرپیچی کنن.

این مسئله یکمی جالبه یا بقول خارجی ها Ironic ه بخاطر اینکه اون آدم احمقی که به دستور خامنه ای خواب و آسایش رو از شما می گیره هم میزان اعتقادش به آخرت زیاد از شما بیشتر نیست.. شما جرات نمی کنین از دستور روزه گرفتن سرپیچی کنین اونم جرات نمی کنه از دستور امر به معروف و نهی از منکر یا تلاش برای ایجاد جامعه اسلامی سرپیچی کنه! هیچکدومتون درباره کاری که می کنین مطمئن نیستین ولی از روی ترس انجامش میدین تا ترس فکر کردن، تنها شدن، جدا شدن از خانواده و دار و دسته، ریسک عذاب آخرت و خیلی چیزای دیگه رو ازخودتون دور کنین. پس تا اینجا شما هم مثل اون هستین و اگرچه دوست ندارین که اون آدم احمق تو کوچه و خیابون مزاحمتون بشه ولی منطقا نمی تونین بهش اعتراض کنین چون خودتون هم دارین همون کار رو می کنین. پس بیانیه من در اینجا اینطور صادر میشه که دوست عزیز، مادامی که از ترس دنیا یا آخرت نماز می خونی و روزه می گیری (اگرچه زیاد بهش معتقد نیستی) و مادامی که بخاطر اعتقاد و ترس، عقل و منطقت رو کنار می زنی واقعا حق نداری به کسی که فکر می کنه با کشتن تو وارد بهشت میشه اعتراض بکنی چون اون هم مثل تو داره مطابق تعبیری از دین که از پدر و مادرش یاد گرفته برای سود اخروی خودش تلاش می کنه. هیچ کدوم از شما خرافات دینی رو بخاطر انسان دوستی، سود جمعی جامعه یا عقل و منطق کنار نمی زنین. هیچکدومتون هم اهل تحقیق در دین نیستین و اگرهم که باشین به هرحال وقتی که ماه رمضون میرسه دوباره به عصر حجر بر می گردین و مطابق دینی که از مادرتون یاد گرفتین نماز می خونین و روزه می گیرین. پس گناه اون بیسجی احمق یا احمدی نژاد زشت تنها در اینه که دینی که از پدر و مادرش یاد گرفته یکمی با اونچه که شما از پدر و مادرتون یاد گرفتین تفاوت داره. و همونطور که شما از من نمی پذیرین وقتی که بهتون میگم دینتون غلطه احمدی نژاد هم از شما قبول نمی کنه که بخواین بهش بگین دین رو اشتباه فهمیده. ای بیانیه اول بود.

به عنوان بیانیه دوم میخوام به همه دوستانی که به هر دلیلی (از جمله آرامش یا لاغری یا اعتقاد) روزه می گیرن بگم روزه گرفتن کلا باعث افزایش جو مذهبی موجود در جامعه میشه. مثلا وقتی که با افتخار جلوی اصغر و اکبر میگین که فلان تعداد روز روزه گرفتین این روی اونها هم اثر میذاره و از اونجایی که هیچکدومتون واقعا دین و ایمان قویی ندارین و فقط جو گیر شدین روزه گرفتن هرکدومتون باعث میشه که جو گیر شدن بقیه تقویت بشه! و بعد وقتی که یه تعداد زیادی آدم جو گیر شده در جامعه وجود داشته باشه کنار زدن دین برای کسی که پدر و مادر مذهبی داره ولی داره سعی می کنه عقل و منطق رو درمقابل دین قرار بده خیلی مشکل تر میشه. در نتیجه دینداری شما و اظهار کردن این مسئله کلا جو دینداری رو در تمام level ها اعم از " دین روشنفکری"، "دین ترس از آخرت" ، "دین تشکیل حکومت اسلامی" و "دین انتظار فرج" تقویت می کنه.

این در حالیه که همه تون می دونین که اساس استواری نظام جمهوری اسلامی اسلامیت نظامه و هرچیزی که بعد اسلامیت نظام رو تقویت کنه حکومت رو تقویت کرده. مطابق این تعبیر، شما با روزه گرفتنتون هر سال تیشه به ریشه خودتون می زنین. یاد حرفی که خانوم طوقیان زده بود و در مطلب تحت عنوان بندگی نوشته بودم میفتم.. یه زمانی بود که دین اسلام عامل وحدت مردم بود و دینداری به نفع همه بود. امروز داریم در زمانی به سر میبریم که دین اسلام استعمار طبقه حاکمه. امروز اون روزیه که به گفته خانوم طوقیان نماز و روزه عامل استعمار شماست و باید ازش دوری کنین.

Tuesday, October 18, 2005

کابوس



امروز فهمیدم که وقتی مردم میگن یه لقمه نون کوفتمون شد یعنی چی.
فرض کنین که یه روز خسته و کوفته از سر کار بیاین خونه.. مشغول خوردن همون یه لقمه نونی باشین که صحبتشو کردم. بله همونی که قراره کوفتتون بشه. ناخواسته در حال خوردن همون یک لقمه نون گوشتون به طور اتفاقی گفتگویی رو میشنونه که از شنیدنش چشماتون گرد میشه.


ظرف چند ثانیه یک تیکه گوشت توی دهنتون انقدر سفت میشه که با تمام اره های دنیا هم نمی تونین خوردش کنین. اول خیال می کنین که مشکل از دندوناتونه و از آشپزخونه درخواست یک تیکه گوشت نرم تر می کنین.. بعد برادرتون گوشت رو ور میداره و بدون جویدن قورتش میده.


الان دقیقا دو دقیقه و 35 ثانیه از اون لحظه بخصوص میگذره و غذایی که داشتین می خوردین رسما کوفتتون شده. اصلا متوجه نمی شین که کی سرتون خیلی آروم توی بشقاب فرود میاد. فقط وقتی سرتون رو بلند می کنین روی سر و صورتتون خورش مالیده.


کسی از کنارتون رد میشه و ازت می پرسه که چت شده؟ جواب نمیدی.. بلند تر می پرسه؟ بازم جواب نمیدی؟ تا اینکه یه آدم احمق ازت می پرسه پسر مشکل تو چیه؟


یکمی فکر می کنی و سعی می کنی که هیچی نگی.. ولی حرفا بدون اجازه تو از دهنت خارج میشن.. انگار کسی دیگه ای داره صحبت می کنه و تو ناظری..


با صدایی آروم میگی: مشکلم اینه که فکر می کردم ما از این پولا نمی خوریم.. فکر می کردم ما فرق می کنیم. فکر می کردم ما در طرف دیگه خط قرار داریم... مکثی می کنی و در حالی که اشک خیلی آروم از چشمات سرازیر میشه میگی:
I thought we were the good guy...


اونوقت یادت میاد که هربار که درباره حکومت ایران حرف میزدی چقدر ناخودآگاه از خوب بودن خودت لذت می بردی.. و یادت میاد که با چه جراتی درباره راه های کنار زدن آدمهای بد و فرصت طلب از راس کشور صحبت می کردی.. و فکر می کردی اگرچه زندگی خیلی تلخ و مزخرفی داشتی.. ولی اقلا با نون حلال بزرگ شدی.


بعد خیلی آروم نگاهی می کنی به پیرمردی که در همه زمینه ها تورو نا امید کرده.. کسی که حتی انقدر بزرگ نیست که خجالت بکشه.. و انقدر احمقه که فرق می کنه اشتباه اون با اشتباه دیگران فرق داره. به خودت میگی واقعا خدا چقدر بی استعداد بوده که یک همچین مغز های ماقبل تاریخی رو در قرن 20 م به وجود آورده... آیا واقعا اینهمه آدم احمق برای این خلق شدن که صبر منو امتحان کنن؟


بعد ادامه میدی: یادش به خیر.. چقدر خوب بودیم.. یادش به خیر.. چقدر می تونستیم خوب باشیم.
فقط یه دوش آب سرد ممکنه بتونه تو این هوای سرد زمستونی چربی خورش رو از سر و صورت آدم بشوره. و صدای اذان و صدای کسی که با صدای بلند الله واکبر میگه که خدا حتما بشنوه دیگه از آب سرد دوش هم نا خوشایند تره. مثل همیشه به TM پناه می بری ولی اینبار به محض اینکه چشماتو می بندی تصویر پیرمردی رو می بینی که نشسته سر سفره و درحالی که مثل قدیما به صدای اذان و مناجات با صدای شجریان گوش میده با نون حروم افطار می کنه. بعد تصویر 200 میلیون تومن پول که از یه نفر بهت به ارث رسیده و باید 100 میلیون تومن رو به بهره مرکب بیست ساله از توش بیرون بیاری.. آیا موفق میشی؟ چیزی باقی می مونه؟ یادت میاد که همیشه میگفتی چیزی که نصف بیشترش نجس باشه ارزش آب کشیدن نداره.. خندت میگیره...


با خودت میگی اگه ما آلوده بشیم حتما دیگران هم آلوده میشن.. با خودت فکر می کنی چطوری می تونی جلوی منتشر شدن این آلودگی رو بگیری؟ شاید بهتر باشه از دوستات فاصله بگیری و یه مدت خودتو قرنطینه کنی.. شاید لازم باشه کمتر غذا بخوری و بیشتر سرت رو به کار گرم کنی. بعد فکر به این فکر میفتی که چندتا از دوستات قبل از تو آلوده شدن بدون اینکه تو بدونی؟ چی داره به سر ایران میاد؟ آیا دیگه چیزی به اسم اخلاق وجود داره؟ بعد خندت میگیره از اینکه یه قسمت از ذهنت در بدترین شرایط هم لودگی رو کنار نمیذاره... آروم از یه گوشه ذهنت پاسخ میده: آره.. هنوز کس حرف بدیه!

Saturday, October 15, 2005

بندگی

یادم میاد وقتی کلاس اول دبیرستان بودم، یه معلم دینی داشتیم که یه خانومی بود به اسم خانوم طوقیان. البته من هیچوقت موفق به دیدن طوقش نشدم ولی یکبار که داشتیم درباره پیراهن آستین کوتاه باهاش بحث می کردیم گفت: البته حق با شماست.. پوشیدن پیراهن آستین کوتاه بر طبق دین مجازه.. ولی مشکل اینجاست که پیراهن آستین کوتاه استعمار غربه! (منظور اینه که پیراهن آستین کوتاه یکی از وصایلیه که غربی ها برای استعمار کردن ما بینمون رواج دادن.. یه چیزی تو این مایه ها.)
گفتیم: یعنی هرچیزی که استعمار غرب بود ما باید ازش فاصله بگیریم؟ گفت: بله.
گفتیم: پس اگه یه روز نماز هم استعمار غرب شد باید دیگه نماز نخونیم؟ گفت: بله. (و البته بعدش شروع کرد که حرفش رو اصلاح کنه ولی دیگه دیر شده بود.)

من اونموقع جوون تر از این بودم که بخوام دنیا رو عوض کنم ولی این حرف خانوم طوقیان که یه اصفهانی زرنگ بود چند روزی منو به خودش مشغول کرد. البته خانوم طوقیان قاعدتا نباید این حرف رو در کلاس درس دینی مدرسه امام خمینی پکن می زد و به وضوح این حرف از دهنش پریده بود.. ولی من می دونستم که این طوریه که اون فکر می کنه.

سالها گذشت و من کم کم فهمیدم که لباس آستین کوتاه استعمار غرب نیست.. و علت ممنوع کردن لباس آستین کوتاه و موی سر بلند فقط شکست اراده آدمهاست.. دولت از این وسایل استفاده می کنه تا اراده مردم رو بشکنه و نرمشون کنه و مجبورشون کنه که در هر قدمی که ورمی دارن چند بار ثابت کنن که قصد ندارن حق حاکمیت طبقه حاکم رو زیر سوال ببرن... تا کسانی که حاکمیت طبقه حاکم رو Challenge می کنن خیلی قبل از اینکه هرگونه فعالیت جدی بر علیه حکومت انجام بدن شناسایی و تادیب بشن.

امروز می دونم که بین مراسم صبحگاه سربازخونه ها که طی اون همه پادگان باید زیر پرچم قسم بخورن که به رهبر نظام وفادار باشن و مراسم صبحگاه مدارس و کوتاه کردن موی سر و ریش گذاشتن و نپوشیدن شلوار لی و سنت اجباری بودن نظام وظیفه تفاوتی نیست.. همه و همه برای رام کردن مردمه و مثل check point هایی در سر راه ِ به مبارزه طلبیدن حکومت قرار داده شده تا کسی که عزمی برای مقاومت داره خیلی زودتر از اونکه بخواد کاری بکنه شناسایی بشه.

معمولا اینطوریه که هر چی تعداد این check point ها بیشتر باشه امنیت حکومت بالاتر و احتمال یه شورش موفق در جامعه کاهش پیدا می کنه. مطابق این تعبیر اصلا غیر منتظره نیست اگه حکومت احمدی نژاد برای اینکه شرایط مطمئن تری پیدا کنه کم کم با زبون خوش و به بهانه های مختلف دست به افزایش این check point ها بزنه تا مخالفان رو در فاصله بیشتری از خودش سرکوب کنه. طرح حجاب، لباس ملی، تست باکره بودن برای خانومها، جدایی دختر و پسر در خیابونها و ادارات، اجباری بودن نماز در ادارات و شرکتهای دولتی همه و همه لایه هایی از قوانین هستن که برای تضمین ثبات حکومت اسلامی تعبیه شدن و تصور اینکه پایانی برای این قوانین وجود داره اشتباه محضه.

Thursday, October 06, 2005

راز پنگوئن

چند روز پیش یه برنامه مستند دیدم درباره پنگوئن ها.. خیلی جالب بود..
بماند که این پرنده های قلابی با چه دقتی جفت گیری می کنن! ولی بعد از تخم گذاری پنگوئن ماده تخم رو روی زمین قل میده به طرف پنگوئن نر و پنگوئن نر تخم رو به مدت 45 روز روی پاهاش نگه میداره که گردم بمونه و با یخ ها تماس پیدا نکنه. پروسه قل دادن تخم از پرنده ماده به طرف پرنده نر (پرنده که چه عرض کنم!) باید در کمتر از 2 دقیقه انجام بشه وگرنه تخم یخ میزنه و نوزاد از بین میره. در مدت 45 روزی که پرنده نر تخم رو روی پاهاش نگه میداره و سیخکی می ایسته، پنگوئن ماده میره و دنبال غذا می گرده و جالب اینجاست که همه پنگوئن های ماده به فاصله چند ساعت از بیرون اومدن جوجه پنگوئن با غذا بر می گردن!
حیرت انگیزه نه؟
بستگی به سابقه حیرت های قبلیتون داره.. بستگی به این داره که قبلا از چه چیزهایی حیرت زده شده باشین و به دیدن چه چیزهایی عادت کرده باشین..
می دونین... یه موقعی انسان های اولیه درست در جای شما ها بودن و با دیلمای پنگوئن روبرو شدن. و صد البته انسانهای اولیه که هنوز به چیزهای عادی زیاد عادت نکرده بودن با دیدن یک چنین پدیده هایی متحیر شدن و بعد از اینکه یکمی سرشون رو خاروندن به این نتیجه رسیدن که خالقی در کاره که همی چیز رو خلق کرده.. خالقی که انسان رو دوست داره ولی به انسان اهمیت نمیده (و به قول دوستی آگاهان توضیح دادن که اهمیت دادن از لوازم دوست داشتن نیست) و انسان هم مجبوره که خالقش رو دوست داشته باشه و از اونجا که اطاعت کردن از لوازم دوست داشتنه (آگاهان در اینجا جرات نکردن چیزی بگن) انسان باید از خالقش اطاعت کنه و مثلا اگه انسان سالی یکماه هر روز یه موقعی در اواسط زمان خواب به زور ساعت زنگوله دار از خواب بیدار نشه و یکمی غذای از دیروز مونده رو خواب و بیدار به حلقومش نریزه و بعد دوباره تا غروب گرسنه و تشنه نمونه و بعدش دوباره شیکمش رو با غذاهای جدید پر نکنه حضرت خالق چنگال داغ رو چنان در هوا می چرخونه و در باسن انسان مخلوق فرو می کنه سوزشش تا قیام قیامت باقی می مونه و از اونجا که هیچکس دوست نداره باسنش تا خود قیامت بسوزه بهتره که از همه دستورات تبعیت کنه. (آگاهان بازم جرات نکردن بپرسن اگر قرار بر این بوده که انسان بی نوا تقریبا هر روز نیمه شب مایل به صبح در اواسط زمان خواب از خواب بیدار بشه چرا اصولا زمان خواب طور بهتری تنظیم نشده. بماند.. در روایات اومده که جر و بجث کردن با مقام بالا دست بلا تشبیه بلا تشبیه باعث میشه که آدم به عذاب گرفتار بشه و خدای نکرده در لجن فرو بره.)
خلاصه که این قوم متحیر بعد از اینکه حقیقت رو یافتند انقدر حیجان زده شدند که سوال اولیه رو کاملا فراموش کردن و در پاسخ برخی از آگاهان که پرسیدند: "بابا بالاخره پنگوئن ها از کجا می دونن که باید بعد از 45 روز برگردن؟؟" یکصدا گفتند: غریزه!
گفته شده که برخی از آگاهان که با این پاسخ قانع نشده بودن کم کم از اطراف این قوم متحیر پراکنده شدن تا اینکه کم کم سرزمین قوم متحیر از آگاهان پاک و مبرا شد..
سالهای سال گذشت و قوم متحیر در کار عبادت به جد کوشیدند و آگاهان که دیگه کم کم اسمشون عوض شده بود هنوزمشغول تفکر در راز زندگی پنگوئن بودند..

Monday, October 03, 2005

پیری..

هیچوقت شده که احساس کنین تعداد دلهایی که باز کردین بیشتر از اونه که بتونین ازشون نگهداری کنین؟
یه زمونی هست که آدم شاید جوونه و می تونه اطرافش رو پر از قلبهای زیبا کنه.. بعد هر قلب ارزشمندی رو که می بینه دوست می داره و اینقدر این دوست داشتن بالا می گیره تا دروازه های اون دل رو میشکنه. و بعد برای همیشه از دوستی اون قلب زیبا بهره مند میشه. ولی روزی میرسه که احساس می کنی دیگه جوون نیستی.. شاید این پیری باشه که به سراغت میاد و باعث میشه که به خودت و کارایی که تا حالا انجام دادی یه نگاه دوباره بندازی.. و اونوقت می بینی که دیگه اون مرد سابق نیستی (و یکباره متعجب میشی که شاید برای اولین بار در عمرت خودتو مرد نامیدی..) و قدرت نگهداری از همه دلهایی رو که اهلی کردی نداری.
نه اینکه نمی دونستم.. نه اینکه کسی هم بهم نگفت.. که هم می دونستم هم اگرچه هیچکدومتون فریاد نزدین می تونستم روی صورتهاتون بخونم.. فقط باور نمی کردم.. باور نمی کردم که یه روزی پیر بشم.. بهتر بگم فقط عاقل نبودم و نمی خواستم اونطوری که معقوله عمل کنم چون آدمهای عاقل رو دیده بودم و سابقه شون رو داشتم.. می دونستم که آدمهای عاقل زندگی رو حروم می کنن.. تک تک نفسهایی رو که میکشن حروم می کنن. می دونستم که آدمهای عاقل وقتی از دنیا میرن زمین نفس می کشه و میگه آخیییییییییش فلان عقل کل شرّش رو از روی زمین کم کرد.
آره من عاقل نبودم و قرار هم نبود به سرنوشت آدمهای عاقل دچار بشم.. از وقتی که وارد اینجا شدم هرکس که گفت "تو این مملکت اگه میخوای موفق باشی..." گفتم همونجا نگهش دار چون من اصلا علاقه ای ندارم که موفق بشم.. من فقط میخوام آدم باشم و اگه بتونم چند سال آدم باشم و بمیرم به طوری که دیگران یه نفس عمیق نکشن خوشحال خواهم مرد. ولی حالا احساس می کنم اگرچه ممکنه هنوز اون روز نرسیده باشه، یه روزی همین گوشه کنارها از پشت یکی از همین درختهای زیبا در این راه پر پیچ و خمی که طی می کنم شاید بعد از چند تا از این برکه هایی زیبایی که در راهمه، پیری (روحی یا جسمی) از راه میرسه و من دیگه قادر به نگهداشتن همه connection هایی که ایجاد کردم نخواهم بود و اونروز اگر امروزه یا خیلی روز دیگه نمی دونم که چیکار باید بکنم.