Rahaayi

Saturday, June 25, 2005

تحریم انتخابات


On and on, and nothing really changed, it's strange!
Life slipping out of your hands Is this the best way?
Just to get it right? shadows passing by in the middle of the night
Just tell me why it's gotta be like that?
The gibbet of the life keeps your neck in check
And now you're crying out for help
And believe me it's true If I get the chance I will save you!

Like a swan in a cage, what does it take to stop?
And open it up to make you fly away
to make your beauty shine through the deserts of fake
But I guess it's to late
You're already made yourself up, ready to die
God knows you cry and I can't lie, It makes me going mad
And believe me it's truth
If I get the chance I will save you!

Friday, June 24, 2005

آچمز

فکر می کنم در تاریخ جهان اولین باره که ملتی اینطوری آچمز شدن. همچنین اولین باره که ملتی خودشون با دست خودشون اینطوری خودشون رو در "تهلکه" انداختن. و بازهم اولین باره که هاشمی رفسنجانی داره با آرای مردم به سمتی میرسه! اولین باره که در تاریخ جهان کسی که شانس برنده شدن انتخابات رو داره یک چنین قیافه گرفته و لبخند تلخی روی لبشه. و بالاخره اولین باره که در تاریخ جهان کسی قراره بیست و چند میلیون رای بیاره در حالی که می دونه 90 درصد از کسانی که بهش رای میدن به خونش تشنه اند.

امیدوارم که همه ما ننگ رای دادن به هاشمی رفسنجانی رو بخاطر حفظ وطن بر خودمون هموار کنیم و امیدوارم که هاشمی انقدر مغز توی کلش باشه که بفهمه اگه به اینهمه رای پشت کنه چه بلایی به سرش خواهد اومد.

Thursday, June 23, 2005

یاد آوری

خواستم به هرکسی که این وبلاگ رو می خونه ولی هنوز با مردم همصدا نیست چند نکته رو یادآوری کنم:

1) اگر روزی قرار باشه یه انقلاب مردمی به وقوع بپیونده قدرت هاشمی که از نوع نفوذ سیاسی و اقتصادیه در مقابل مردم کارایی نداره ولی قدرت نظامی جناح تندرو خیلی مشکل ساز میشه. اگه با این دید به قضیه نگاه کنیم بهتره که کاری کنیم که قدرت این گروه شبه نظامی دیگه از اینی که هست بیشتر نشه.

2) در شرایط فعلی رای دادن به هاشمی دیگه مثل قبلا نیست.. رای دادن به هاشمی یه اتحاد ملیه که به خوبی جو دو دستگی و انفعال یک هفته پیش رو از بین برده. اتحاد ملت تحت هر شرایطی و به هر دلیلی به نفع ملته و باید ارج نهاده بشه. این اتحاد در دل هاشمی هم ترس ایجاد می کنه و به خوبی می تونه در دوران بعد از انتخابات کمک کنه که مردم به خواسته هاشون نزدیک بشن. هاشمی به خوبی می دونه که به چه دلیل رای آورده.. هیچ چیز ترسناک تر از این نیست که کسانی که به آدم رای دادن از آدم متنفر باشن.

3) اگر جز کسانی هستین که فکر می کنین بالا اومدن احمدی نژاد توطئه هاشمیه، اینکه این تئوری درسته یا نه هیچ تغییری در وضعیت موجود ایجاد نمی کنه.. اگه هاشمی اینطوری آچمزمون کرده خوشا به سعادتش که انقدرپدرسوخته است ولی به هر حال نتیجه اینه که ما آچمز شدیم و بهتره بجای لگد انداختن سعی کنیم از موقعیت در حد امکان بهترین استفاده رو بکنیم. نباید سوختن باسنمون باعث بشه که کاری بکنیم که کنترل باسن به کلی از دستمون خارج بشه!

4) خیلی خوشحالم که شرایط باعث شد که میر حسین موسوی یک کلمه حرف بزنه.

5) هیچ ملتی انقدر خوش شانس نبوده که تفرقه و منفعل بودن رو ظرف مدت یک هفته مثل ما تجربه کنه و بعد دوباره به فکر اتحاد بیفته.. خوشحالم که این درس تلخ رو در یک چنین زمان کوتاهی گرفتیم. یادتون نره که زمان برای ما مهمترین مسئله اس.. ما فقط به یکمی زمان احتیاج داریم.

Tuesday, June 21, 2005

دیگر چه امید ماند؟

خیلی وقته که در خارج از کشور زندگی می کنم. در تمام این سالها که اوضاع ایران خراب بود تلویزون CNN , BBC مرتب بر علیه ایران مزخرفات پخش می کردن.. سازمان ملل اعلام می کرد که شاخص حقوق بشر در ایران 6 از 7 ه.. و 7 یعنی اینکه اصلا چیزی به اسم حقوق بشر وجود نداره. ولی در تمام این سالها هیچوقت از ایرانی بودنم خجالت نکشیدم. اینجا همه می دونن که در ایران انتخابات برگذار شده.. امروز خودمو از همه قایم کردم.. ولی از فردا همه کسانی که به نحوی از انحا منو میشناسن دونه دونه ازم می پرسن که نتیجه انتخابات چی شد.. اگه فکر کردین کسانی که در خارج از ایران زندگی می کنن از قاعده مستثنا هستن بد نیست بدونین که من امروز چه احساسی دارم. من واقعا دیگه نمی تونم سرمو بالا نگه دارم و اسم ایران رو با افتخار بیارم. اسمی که همیشه برام معادل کلمه "امید" بود حالا دیگه فقط می تونه اشکم رو سرازیر کنه. چقدر همه چیز داشت خوب پیش میرفت...

فقط حالا می تونم بفهمم که چقدر به آینده ایران امیدوار بودم.. بهبودی اوضاع ایران و روند اصلاحات امید زندگی من بود.. یادم میاد که اسم ایران چطور برق امید رو توی چشمامون می تابوند.. انگار یه چیز در این دنیا بود که داشت بهتر میشد و اون یه چیز برای همه دنیا کافی بود...

ای کاش فرصت بیشتری داشتم تا یکمی فکر کنم.. ای کاش انقدر فرصت داشتم که فکر کنم و با شرایط کنار بیام.. فکر کنم و بفهمم که چیکار باید بکنم. به قول ابراهیم نبوی آدم با چه رویی برای هاشمی رفسنجانی تبلیغات کنه؟ و به قول سروش فکر می کردم انقدر زنده نمی مونیم که زیر بار یک چنین ننگی بریم که دستمونو برای کمک به طرف هاشمی رفسنجانی دراز کنیم. دارم فکر می کنم که رای دادن به کسی مثل هاشمی اونم به عنوان آخرین حربه نجات و به عنوان یه ناجی چقدر خرد کننده اس.. احساس می کنم استخونهای شونم داره تو هم فرو میره. این مرد انقدر کثیفه که اسمش دهن آدم رو آلوده می کنه.. خدایا این چه بلایی بود که به سر خودمون آوردیم؟

باز ابراهیم نبوی چقدر درست گفت که نه تنها مشروعیت نظام زیر سوال نرفت بلکه مشروعیت کسانی که انتخابات رو تحریم کردن زیر سوال رفت. ولی فرض کنیم که الان مشروعیت نظام هم زیر سوال بود! هنوز مشکل اینکه پس فردا باید چه غلطی بکنیم به همین بزرگی الان پیش پامون بود. این کسانی که می خواستن ببینن مشروعیت نظام زیر سوال بره حالا بد نیست فرض رو بر این قرار بدن که مشروعیت نظام زیر سوال رفته تا بلکه کرمشون بخوابه و این بازی احمقانه رو دوباره تکرار نکنن.

آدم واقعا نمی دونه چی بگه.. هرچی که در طی 8 سال گذشته به دست آوردیم رو به آسونی به دست صاحبانشون برگردوندیم کم بود دولت رو هم باید با منت به کثافتی مثل هاشمی رفسنجانی تقدیم کنیم و بگیم تورو خدا بیا هرچقدر میخوای روی سرمون کثافت کاری کن. چاره دیگه ای هم مگه داریم؟ اگه اون آدمکش افراطی برنده انتخابات بشه هرکسی رو که به نحوی در جریان اصلاحات دست داشته اعدام انقلابی می کنه. اکبر گنجی و همه کسانی که برای حمایت ازش این بلا رو سرما آوردن خیلی زود از لبه تیغ رد میشن. هیچ فکر کردین طی 4 سال آینده چه بلایی به سر اصلاح طلبی و اصلاح طلبها میاد؟

من دیگه حرف زیادی برای گفتن ندارم.. گیج تر از اونم که بخوام بگم چیکار باید کرد. فقط ازتون میخوام که قوی باشین و فکرتون رو متمرکز کنین.. تا اونجایی که می تونین فکر کنین و کاری رو که به نظرتون درسته هرچقدر هم که ننگ آور باشه انجام بدین. چون درست عمل کردن هرگز آسون نبوده.

Sunday, June 19, 2005

Failure




.

Friday, June 17, 2005

کابینه شیاطین

بنظر میرسه که جناج راست اینبار خیلی بیشتر از "مردم" از ناهماهنگی و عدم اتحاد رنج می بره. کمتر از 24 ساعت به آغاز انتخابات مونده ولی هنوز هیچکدوم از کاندیداهای این گروه بی نظیر به نفع همدیگه کناره گیری نکردن. روساشون و روزنامه هاشون به شدت ازاینکه هیچ دونفرشون نتونستن باهم کنار بیان ناراضی و عصبانین و از طرفی شانس خیلی زیادی هم ندارن. این تفرقه عجیب که در این گروه "همیشه متحد در برابر مردم" در تاریخ انقلاب بی سابقه است علاوه بر اینکه یکی از دستاورد های تلاش های همه ما در 8 سال گذشته به حساب میاد، تا حد خیلی زیادی اهمیت پست ریاست جمهوری رو به ما یادآور میشه. خدا می دونه که این قوم عرب چه رویا هایی دیدن.. هرکدومشون تصمیم دارن چقدر دزدی کنن و چقدر آدم بکشن.

بنظر میرسه که رفسنجانی تمام سعی خودش رو کرده تا کاندیداهای دیگه رو وادار به کناره گیری کنه. ولی ظاهرا رویای ریاست جمهوری از اسکناس های سبز هاشمی جذاب تر بوده. هاشمی حتی حاضر شده کسانی رو که به نفعش کناره گیری کنن به وزارت برسونه.. اگر همچین اتفاقی میفتاد کابینه ای از شیاطین تشکیل میشد. همه کسانی که در طول عمرتون ازشون متنفر بودین همه در کابینه رفسنجانی روبروتون می ایستادن و بهتون لبخند میزدن. واقعا هاشمی باید مدال سازشکار ترین سگ جهان رو از دستان بعضی از بچه های قرتی شمال شهر دریافت کنه. کسی که بخاطر سود خودش با هرکسی وارد مزاکره میشه.

و حال اونکه اگه از طرفداران هاشمی بپرسین که از هاشمی انتظار دارین چه مشکلاتی رو حل کنه خواهین دید لیستی از مشکلات رو در اختیارتون قرار میدن که همه و همه بدون استثنا در دوران ریاست جمهوری هاشمی و زیر نظر آلیجناب سرخپوش ایجاد شدن.

بگذریم.. اونطور که از شواهد پیداست انتخابات به دور دوم کشیده میشه و این یعنی اینکه هنوز فرصت باقیه. بیاین همه با هم متحد باشیم و برای اولین بار در بیست و چند سال یه آدم کت و شلواری رو که در عمرش دزدی نکرده به عنوان رئیس جمهور انتخاب کنیم. بعد بیاین انقدر بزرگش کنیم تا مثل خاری در چشم دشمنامون فرو بره. یادتون نره که مهمترین کارکرد قدرت ترسیه که در دل دشمن ایجاد می کنه. بیاین اینبار محکم و استوار پشت سر رئیس جمهورمون بایستیم و هرجا که حاضر میشه به استقبالش بریم. بیان جمعیت خودمونو هر روز و هر روز جلوی چشم دشمنان بیاریم و فراموش نکنیم که رئیس جمهور ما همونقدر بزرگه که ما بزرگش کنیم.

انتخاب معین فرصت خوبیه که به اونا نشون بدیم که خاتمی یکنفر نبود که کنارش بزنن و شکستش بدن. بذارین بفهمن که با فردی مثل خاتمی و معین طرف نیستن بلکه با نماینده جمعیت مردم طرفن. این نماینده هرکسی که میخواد باشه مردمی که پشتش هستن همونی هستن که بودن. بیاین رئیس جمهورمون رو به کارهایی که دوست داریم وادار کنیم.. با همه توان ازش بخوایم و مجبورش کنیم که اونچه که قول داده رو عملی کنه. یادمون نره که ضمانت اجرایی هر خواسته ای در فشاریه که پشتش قرار میدیم.

خیلی کارها هست که باید بکنیم تا خودمون و روحمون رو بشناسیم.. تا مزه اتحاد و وحدت رو بچشیم. لازمه هرجا و در هر شرایطی که در یک تجمع دور هم جمع میشیم دستامونو به هم بدیم. لازمه که لباس هم رنگ بپوشیم و یاد بگیریم که همه با هم پاهامونو به زمین بکوبیم. اگر جز کسانی هستین که رهبری یه تجمع دانشجویی رو بر عهده دارین سعی کنین از هرچیزی که وحدت ایجاد می کنه استفاده کنین و وحدت رو تمرین کنین. به خودتون و دوستاتون کمک کنین که روح جمعی رو درک کنن. اگه بتونیم ده بار پاهامونو با هم به زمین بکوبیم خیلی راحت می تونیم باهم به هرکسی که بهمون حمله کنه یورش ببریم. وقتی که گروههای فشار در سخنرانی ها حاضر میشن که مارو بترسونن اگه متحد باشیم اگه با هم فریاد بزنیم این ماییم که اونارو می ترسونیم. به زودی می فهمن که با هر حرکتشون بیشتر و بیشتر مارو باهم متحد می کنن. و وقتی که بفهمن که شرایطشون دائما داره بدتر میشه همون موقع بازی رو می بازن.

آدم حتما لازم نیست برای دموکراسی با حکومت گلاویز بشه.. اون چیزی که انقلاب 22 بهمن رو پیروز کرد درگیری و کشته شدن نبود بلکه اعتصاب بود. دور هم بودن و دور هم نبودن هماهنگ ترس ایجاد می کنه.. بیشتر از اونکه آدم بتونه تصور کنه. مردم وقتی پیروز میشن که بدونن دارن پیروز میشن و نظام استبدادی وقتی شکست می خوره که بدونه داره شکست می خوره. وقتی که بدونه یا امروز یا فردا یا هفته دیگه سرنگون میشه و هرکاری که بکنه نمی تونه جلوشو بگیره.

امروز اگرچه همه ابزارهای قدرت نظامی در دست جناح راسته ولی من نبرد مردم و نظام استبدادی رو یه نبرد برابر می بینم. قدرت اونها به سلاحه و قدرت ما به اتحاده. قدرت اونا به تلویزیون وروزنامه هاییه که هیچکس نمی خونه و خودشون می خرن و دوباره خمیر می کنن و قدرت ما به رئیس جمهوریه که مرتب بر علیه استبداد حرف می زنه و مایی که بازارش رو داغ می کنیم. قدرت ما در اینکه که دشمنامون اگرچه کمتر از 10% جمعیت جامعه رو تشکیل میدن ولی 7 تا کاندیدا در انتخابات شرکت دادن.
بیان مثل آب پشت سد باشیم و حتی اگر هم آماده گلاویز شدن نیستیم به هر روشی که می تونیم قدرت خودمونو نشون بدیم. بیان اینبار به کسانی که گفتن "اصلاحات رای نیاورد" بگیم که اصلاحات از این به بعد همیشه رای میاره و نظام استبدادی اگر امروز سرنگون نشه چند روز دیگه سرنگون میشه و پایان کارش از همینجا معلومه. بیاین اون ترسی رو که در دوره اول ریاست جمهوری خاتمی در دلشون ایجاد کردیم دوباره برقرار کنیم و اونوقته که خیلی چیزها آسونتر از اونی که فکر می کنیم اتفاق میفته.

Wednesday, June 15, 2005

فریاد آخر

فرصت زیادی باقی نمونده.. هرکس که اهل نوشتنه داره خیلی تند تند صفحه هاشو سیاه می کنه. از طرفی خیلی حرف مونده که باید زده بشه ولی از طرف دیگه نتیجه انتخابات از همین الان معلومه. شکی در میون نیست که هاشمی رفسنجانی و مصطفی معین هردو به مرحله دوم میرسن. و در مرحله دوم همه شیاطین باهم متحد میشن و به هاشمی رای میدن و این وسط اگه اقلا نیمی از کسانی که داعیه رای ندادن دارن در افکارشون تجدید نظر نکنن آخرین ابزار قدرت هم به دست دشمنان شما می افته. یادتون میاد که مجلس رو چطوری از دست دادیم.. همیشه از همه کس انتظار بیش از حد داشتیم. از وزرامون، از رئیس جمهورمون، از روزنامه هامون، از نماینده های مجلسمون. همیشه خیلی زیاد می خواستیم و خیلی کم مایه میذاشتیم و در بدترین مواقع قهر می کردیم. همیشه سفیاد و سیاه و خاکستری رو به یک چوب روندیم.. همه رو مثل هم دیدیم.. فرق "کمی بهتر" و"کمی بدتر" رو نفهمیدیم و قدر "کمی بهتر" رو ندونستیم. ما در نبرد کمی بهتر و کمی بدتر بجای حمایت از کمی بهتر قهر کردیم.

چند روز پیش داشتم نامه فرماندهان سپاه رو که به عنوان تهدید برای خاتمی فرستاده بودند می خوندم. امروز اونچه که برای همه مهمه اینه که امضای قالیباف زیر اون نامه است. ولی من وقتی نامه رو می خوندم فقط می تونم افسوس بخورم به اونچه که از آن ما بود ولی آسون از دستمون بیرون رفت. نامه 24 فرمانده سپاه به خاتمی بزرگترین سند تاریخیه از قدرتی که در دست ملت ایران بود.. قدرتی که لرزه بر اندام فرماندهان سپاه انداخته بود. من روزی رو به یاد میارم که خامنه ای در نطق نمازجمعه به حالت گریه صحبت می کرد. من یادم میاد که یک زن کثیف بی شرم از نماینده های جناه راست در مجلس خطاب به نمایندگان اصلاح طلب گفت: شما میخواین یدفعه از ما انتقام بگیرین.. یکی از نماینده ها گفت: نه ما اصلا قصد نداریم یدفعه از شما انتقام بگیریم.. زن بی شرم گفت: آهان پس میخوان کم کم انتقام بگیرین! من یادم میاد که رفسنجانی از بعد از دوم خرداد دیگه هیچوقت نتونست آروم و خونسرد و با سرعت 4 کلمه در دقیقه توی تلویزیون صحبت کنه. دیگه وقتی صحبت می کرد به عقب تکیه نمی داد. من به یاد میارم که در چند سال اول ریاست جمهوری خاتمی صورت آقای رفسنجانی شما به تمام معانی سیاه شد.

آره دوستان.. خوندن نامه فرماندهان سپاه منو یاد وقتی انداخت که ما پشت سر رئیس جمهورمون ایستاده بودیم و همین ایستادن ما به تنهایی لرزه بر اندام همه اعضای نظام از نظامی از جنگ برگشته تا آخوند و اطلاعاتی و رهبر انداخت. ما کار خاصی نمی کردیم.. اون موقع هرگز برای کتک خوردن سینه سپر نمی کردیم. اون زمان تند ترین حرفهای سیاسی حرفهای محسن کدیور و عبدلله نوری بود ولی اونروز ما قوی بودیم. اونروز ما ترسناک بودیم چون متحد بودیم اگر هم نبودیم دشمنانمون خیال کردن که متحد هستیم. حرفهایی که تک تک دشمنان ملت در اون زمان زدن نشون میداد که اونا کار رو تموم شده می دیدن.
یک کسانی در وزارت اطلاعات عقلشون رو روی هم گذاشتن و قتلهای زنجیره ای رو برای شکستن روحیه ما طراحی کردن. و اشتباه نکنین.. قتلهای زنجیره ای بدترین کاری بود که می تونستن بکنن. این همه توانشون بود. یه گروه دیگه شون تو کوچه و خیابون راه افتادن و حرفهای عوام پسندانه توی دهنمون انداختن. ما هم انقدر تلقین پذیر بودیم که باور کردیم وقتی اکبر و اصغر گفتن "خاتمی هیچ کاری نکرد!". و اگه حافظه قوی داشته باشیم شاید یادمون بیاد که از وقتی که همه با هم همصدا گفتیم خاتمی هیچ کاری نکرد جناح مخالفمون انقدر تقویت شد که دیگه خاتمی کاری نمی تونست بکنه. قدرت خاتمی در این بود که وقتی سخنرانی می کردم ما ساکت بودیم و گوش میدادیم. قدرت خاتمی در این بود که وقتی حرفی میزد مردم بجای صلوات فرستادن دست می زدن.. از موقعی که در سخنرانیهاش شروع به ولوله و شعار دادن کردیم قدرت خودمون رو تضعیف کردیم.

قدرت ما وقتی از دست رفت که قدرت خودمون رو در شخص خاتمی دیدیم و بعد بجای اینکه بهش قدرت بیشتر ببخشیم از یه زمانی به بعد فقط تضعیفش کردیم. فراموش کردیم که اگه روحیه مون رو حفظ می کردیم و اگه در دامی که سعید امامی و قاضی مرتضوی برامون چیدن نمی افتادیم نویسنده برای زندانی شدن و هنرمند برای قتل عام شدن کم نمی اومد. فراموش کردیم که اگه متحد بودیم همه مون دونه دونه به زندان می افتادیم تا زندانها پر میشد و دیگه نمی شد کسی رو زندانی کرد. آخه مگه یک کشور چقدر زندان داره؟ آیا میشه هرکسی رو که در خیابون راه میره زندانی کرد؟

اگه به حافظه تون فشار بیارین شاید یادتون بیاد که در دوسال اول ریاست جمهوری خاتمی چقدر از اعضای ثابت بسیج و سپاه و نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات طرفدار خاتمی شدن.. یادتون میاد که در مملکتی که تغییر افکار عمومی فقط احتیاج به یه بلندگو داره ما نه تنها منبر خاتمی رو دربرابر منبر صدا و سیما گرم کردیم بلکه برای چند سال خودمون هم بلندگوی خاتمی شدیم تا برای اولین بار در تاریخ سیاه جمهوری اسلامی حرف حق از بلندگوها پخش میشد و به گوش مردم میرسید. صحبت دموکراسی تا جایی رسید که سردار قالیباف هم اسمشو یاد گرفت و چند بار پیش خودش آروم تکرار کرد و بعد یکبار بلند گفت. ما با گرم کردن منبر خاتمی برای اولین بار بعد از انقلاب ابزار شستشوی مغزی رو از دست نظام و تلویزیون هاشمی و لاریجانی در آوردیم و اونوقت دیگه عجیب نبود اگر سرباز بی سواد نیروی انتظامی هم با شنیدن تعریف آزادی آزادیخواه میشد.

بعد از تمام اشتباهاتی که کردیم یکبار دیگه فرصت داریم که آخرین تریبون آزاد رو به دست کسی مثل مصطفی معین بدیم تا در طول 4 تا 8 سال آینده اقلا یک منبر در جامعه باشه که حرف از آزادی بزنه تا بچه هایی که شاید نسل سوم انقلاب هستن و آینده این کشور بهشون احتیاج داره از کودکی با حرفهای مزخرف هاشمی رفسنجانی بار نیان و ملاکی برای تشخیص حرف حساب در دست داشته باشن.

اگر با استدلالها موافقین این حرفها رو به گوش کسانی که فکر می کنین نیاز به شنیدن دارن برسونین و هرگز خیال نکنین که حرفاتون بی اثره. یادتون نره که در کشوری زندگی می کنین که هر حرفی که به مقدار کافی تکرار بشه پذیرفته میشه.

Monday, June 13, 2005

سه سوال برای طرفداران هاشمی!

یادم میاد وقتی پسر خاله کوچیکم 6/7 سالش بود یبار همگی داشتیم میرفتیم یه جایی مهمونی ولی راه رو خوب بلد نبودیم. وسطای راه بود که متوجه شدیم که کاغذی رو که آدرس و شماره تلفن میزبان رو روش نوشته بودیم رو هم با خودمون نیاوردیم. کم کم داشتیم برمی گشتیم بریم خونه آدرس رو برداریم که میلاد گفت من راه رو بلدم. ما هم خوشحال از اینکه مجبور نیستیم برگردیم خونه به میلاد اعتماد کردیم و براه افتادیم. همینطور که میرفتیم جلو هر از چند گاهی میلاد می گفت بپیچین به چپ یا به راست. همینطوری می رفتیم و خیابونی که درش بودیم هی باریک تر و باریکتر میشد تا اینکه به جایی رسیدیم که خیابون رسید به یه خرابه و همونجا تموم شد.

ما که اختیار خودمونو داده بودیم دست میلاد به ناچار اومدیم ازش بپرسیم که خوب حالا کجا باید بریم؟
میلاد یکمی فکر کرد و گفت: نمی دونم.. من تا همینجا بیشتر بلد نیستم!

این داستان رو برای این براتون تعریف کردم که بگم من وقتی می بینم بعضی از جنبش های دانشجویی انتخابات رو تحریم می کنن اگرچه شخصا با نظرشون موافق نیستم ولی بهشون اعتماد می کنم. فقط امیدوارم که این افراد برای بعد از انتخابات هم نقشه ای داشته باشن.

* * *

و اما هاشمی.. اگرچه آمار نشون داده که بیشتر کسانی که بیشترین گروهی که به هاشمی رای میدن کسانی هستن که تحصیلات کمتر از دیپلم دارن ولی در گوشه و کنار میشنوم که یه کسانی هم از ترس جنگ و پاره ای مسائل دیگه میخوان از هاشمی حمایت کنن. به همین دلیل از همه کسانی که فکر می کنن میخوان به هاشمی رفسنجانی رای بدن میخوام که اقلا به سه سوال زیر پاسخ بدن بلکه بتونن من گمراه رو هم با خودشون همراه کنن:

1. لطفا برای من بگین که اگه کسی به یه دزد سر گردنه "رای" بده دیگه به عنوان یه انسان چی ازش باقی می مونه.

2. لطفا به من بگین رای دادن به یه دزد جنایت کار تحت عنوان "مصلحت"، برای زندانیان سیاسی ما که در زندان ها اعتصاب غذا کردند چه پیامی داره؟ آیا "مصلحت" همون چیزی نبود که باعث شد همه ما بیست و چند سال سکوت کنیم و در نهایت در وضعیت کنونی قرار بگیریم؟ و آیا بهتر نبود که زندانیان سیاسی ما هم به حکم "مصلحت" اصلا اعتصاب غذا نمی کردند یا اینکه اصولا حرف سیاسی نمی زدند که اکنون در زندان باشند؟

3. فرض کنیم که شما دوست گرامی به هدفتون برسین و هاشمی رفسنجانی رو 8 سال دیگه به سمت ریاست جمهوری ایران انتخاب کنین. اگر همه چیز مثل 8 سال اول ریاست جمهوری ایشون پیش بره در پایان دو دوره آیا انتظار این رو ندارین که تمام اهرم های اقتصادی ایران در دست خانواده هاشمی باشه؟ اگر پاسختون منفیه لطفا بگین که چه عواملی می تونه جلوی تحقق این امر رو بگیره و چنانچه پاسختون مثبته لطفا بگین که در کشوری که همه منابع کسب درآمدش رسما و قانونا متعلق به خانواده رفسنجانی باشه آیا اینکه من و شما باید از حق رای برخوردار باشیم جای سوال نداره؟

Saturday, June 11, 2005

از هر دری سخنی...

امروز در یه جمع 100 نفری یدفعه تصمیم گرفتم که وسط حرفم یه جوک عجیب و غریب بندازم وسط. جوک رو گفتم و چند ثانیه سکوت بر تمام جمع حکمفرما بود. تا اینکه بمب خنده حاضرین منفجر شد و همه چیز به خوبی گذشت. رئیس شرکت رو دیدم که نفس راحتی کشید و خیلی آروم گفت: That was risky...
نگاه تمسخر آمیزی بهش انداختم و توی دلم گفتم: ای کاش می دونستی چقدر شجاعت اینجا هست.

* * *

فوتبال بازی جالبیه.. بعضیا برای برد و باخت بازی می کنن و بعضیا برای سوزوندن انرژی. ولی من فوتبال رو فقط برای چند لحظه بازی می کنم. برای لحظه ای که پا به توپ جلو میری.. نفر اول رو رد می کنی و یه زاویه خوب اختیار می کنی.. پاتو یکمی می بری عقب که به توپ ضربه بزنی.. و اونوقت اگه اون لحظه یکی از اون لحظات باشه، همه چیز برای یک لحظه متوقف میشه. به خوبی می دونی که چه اتفاقی قراره بیفته.. در اون لحظه خیلی کوچیک بدون هیچ تردیدی می دونی که توپ چه مسیری رو طی می کنه و از کجا وارد دروازه میشه. در اون لحظه ابدی بدون هیچ تردیدی می دونی که تیم مقابل بازنده اس. بالاخره اون لحظه به پایان میرسه. تا به خودت میای توپ توی دروازه اس. چند تا مدافع جلوی توپ بودن ولی نتونستن کاری بکنن. دروازه بان به طرف توپ پرید دستش هم به توپ رسید ولی نتونست دفعش کنه. احتمالا فکر می کنه که دستشو به اندازه کافی نکشیده. فقط تو می دونی که توپ از خیلی وقت پیش توی دروازه بوده.

* * *

من يه دوست کوچولو دارم که اهل بحرينه.. چند روز پيش تصادف کرده و الان تو بيمارستانه و منم نشستم اینجا و دارم گریه می کنم. خيلی دلم ميخواست تيمشون برنده بشه تا برق خوشحالی برای یه لحظه توی چشماش بدرخشه. من خيلی وقته که خوشحالی هايی رو که به قيمت ناراحتی ديگران تموم ميشن خوشحالی به حساب نميارم. شايد يکمی احمقانه باشه ولی من کلا به سيستم اداره دنیا اعتراض دارم و فکر می کنم اگه خدايی وجود داشته باشه حتما يه جور ساديسم مزمن داره یا اینکه خیلی IQش پایینه. وگرنه ساختن دنیایی که توش همه چیز به خوبی و خوشی بگذره اونقدرا هم مشکل نبود.

گر بر فلکم دست بدی چون يزدان .... برداشتمی من اين فلک را زميان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی ........ که آزاده به کام دل رسيدی آسان

* * *


بعضیا فکر می کنن که سیاست یعنی اینکه آدم در شرایط خاص ممکنه مجبور بشه یه دزد یا آدمکش رو به عنوان رئیس جمهور انتخاب کنه! ولی با خودشون فکر نمی کنن که اگه یه همچین آدمی رئیس مملکت بشه چه انتظاری می تونن ازش داشته باشن؟ چون اگه یه همچین کسی تمام روزنامه نگار ها و نویسنده ها رو از دم اعدام کنه و شما بهش اعتراض کنین ممکنه بگه:
?Isn't that what you elected me for

تا جایی که می دونم بیشتر شماها برای خودتون ارزش هایی دارین که حاضر نیستین ازشون بگذرین. مثلا خیلیها حاضر نیستن بخاطر سود و زیانشون با یه دزد یا آدمکش همراهی کنن. اگه با این دید به ماجرا نگاه کنیم آیا رای دادن به کسی که از نظر اخلاقی و شخصیتی مورد تایید آدم نیست، دور انداختن تمام ارزشها و ایده آل های آدم نیست؟ مگه آدم از چی ساخته شده؟ آخه با گوشت و مرغ تنها که نمیشه زندگی کرد.

Tuesday, June 07, 2005

اگر دوستان ساده لوح دارید بخوانید!!!

آدم گاهی وقتا حرفایی از جوونای این مملکت میشنوه که از ایرانی بودنش خجالت می کشه. در اینکه ساده لوح بودن صفت مشخصه ایرانیهاست حرفی نیست ولی آخه هرچیزی حدی داره. این مطلب رو دارم در شرایطی می نویسم که باور نمی کنم هیچکدوم از شماها به خوندنش احتیاج داشته باشین.. ولی اگه بین دوستانتون آدمای ساده لوحی پیدا میشن که خیال می کنن اگه هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور بشه خامنه ای رو کله پا می کنه یا نهاد رهبری رو از نظام جمهوری اسلامی حذف می کنه خیلی متواضعانه ازتون میخوام یکمی نصیحتشون کنین وبهشون یادآوری کنین که هاشمی رفسنجانی تنها کسیه در بین کاندیدا ها که در تمام بیست و چند سال گذشته وجودش به وجود خامنه ای وابسته بوده. بعلاوه اینکه به دلیل اونهمه کثافت کاری و خیانت که خودش و خانوادش در طول دوران طلایی انقلاب شکوهمند اسلامی مرتکب شدن، هاشمی رفسنجانی یکی از معدود کاندیدا هاییه که زنده بودنش مستلزم بقای نظام جمهوری اسلامی به صورت فعلیه.
از طرف دیگه از اونجا که در حال حاضر وجود نهادی به نام نهاد رهبری برای تعیین فقهای شورای نگهبان و رد صلاحیت کاندیدا های انتخابات های مختلف تنها راه حفظ قدرت در دست آخونداس، فکر اینکه هاشمی رفسنجانی از قدرت و نفوذش برای حذف نهاد رهبری استفاده بکنه خیلی بی پایه و اساسه.
بر همین اساس از همتون خواهش می کنم که اگر با یک همیچین موجودات ساده لوحی نشست و برخواست دارین اولا یکی محکم توی سرشون بزنین و ثانیا بهشون بگین که هر حرفی رو که از اصغر و اکبر شنیدن به صرف اینکه حرف عوامانه و دهن پرکنیه باور نکنن و مثل طوطی تکرار نکنن. خیلی وحشتناکه که هاشمی رفسنجانی با یک همچین شایعه پراکنی هایی من و شما رو خر کنه و روی کار بیاد و به هشت سال دیگه از مرغان هوا هم باج و خراج بگیره و سردار سازندگی بشه و من و شما هشت سال دیگه جز بزنیم و برشته بشیم وقتی که میگه: "مردم خواستند و من آمدم وگرنه ما را چه به قدرت!!!"

Saturday, June 04, 2005

و اما خدا...


طی چند مطلب گذشته خیلیا ازم پرسیدن که چه پدر کشتگی یی با خدا دارم.. دوست دیگه ای پرسید اگه خدای سنتی مردم رو ازشون بگیری بجاش چی بهشون میدی؟ آیا پرستش خدای سنتی از کافر شدن بهتر نیست؟

خیلی دلم می خواست یکمی صبر کنم و این مطلب رو وقتی ادامه بدم که بدونم چی دارم میگم. ولی از اونجا که آدم هیچوقت نمی دونه که کی ممکنه بدونه که چی داره میگه، این مطلب رو همین الان ادامه میدم در حالی که واقعا نمی دونم چی دارم میگم.

امروز اومدم که با همه جرات بگم نه... پرستش خدای خرافی سنتی کوچکترین مزیتی بر کافر بودن نداره. اگر کوچکترین شکی در این قضیه دارین بد نیست یه سری به نیوزیلند بزنین. شاید تعجب کنین که کشوری که 80 درصد مردمش رسما وجود هرچیز غیر مادی رو نفی می کنن سالم ترین دستگاه قضایی رو در دنیا داره. اونوقت نگاهی به کشور ما بندازین که متدین ترین مردمش گمراه ترین هستن. شاید با خودتون بگین که کسانی که در دستگاه حکومتی ما هستن خداپرست نیستن.. من فکر می کنم که هستن. خیلی هم خدا پرستن. فقط خدایی که می پرستن زیاد چنگی به دل نمی زنه.

دوستی می گفت مشکلات جامعه ما از بی اعتقادی نیست.. بلکه از اعتقاد غلطه. نمی تونین بگین اون نوجوون بسیجی که با اسلحه ش از جنوب شهر تهران می کشه میاد بالای کوه و تو کلک چال با سر لوله تفنگش دختر ها و پسر هارو از هم جدا می کنی آدم بی اعتقادیه..
چنین موجودی فقط گمراهه و علت گمراه بودنش هم اینکه که توسط دیگران گمراه شده. وگرنه تاریخ نشون داده که انسان هیچوقت در نتیجه تفکر شخصی خودش گمراه نمیشه.. فکر کردن فقط انسان رو متکامل می کنه. گمراه شدن نتیجه تسلط مردم احمق بر مردم احمقه و این تنها چیزیه که باعث گمراهی میشه.

و اما اگر من خدای سنتی رو از کسی بگیرم هیچ لزومی نداره که چیزی در مقابل بهش بدم چون هرجا که خدای خرافی وجود نداشته باشه خدای واقعی وجود خواهد داشت. شاید بشه گفت اگر یه خدای درست واقعی با یه تعریف خیلی درست تر و بهتر وجود داشته باشه لازم نیست که کسی تعریفش رو بدونه.. فکر می کنم در قرن حاضر ذهن نسل جوون ایرانی اونقدر متکامل هست که بدون هیچ گونه آموزشی بدونه که خدای غیر خرافی چگونه اس.. به شرط اینکه اول خدای خرافی رو بشناسه و بدونه که اون پسمونده ای که از خداشناسی قدیمی سنتی در ذهنش هست راه به جایی نمی بره.
از دید من خیلی لازمه که جوونای ما بدونن خداشناسی یه چیز پس رونده نیست که به تعبیر آخوندا از صدر اسلام تا حالا روز به روز پس رفته باشه و کمرنگ تر شده باشه. چون درک انسان از خدا هم مثل هر چیز دیگه با تکامل مغز انسان متکامل میشه. مثال زنده این مدعا اینکه خیلی از جوونهای نسل حاضر درکی که والدینشون از خدا دارن رو خرافی می دونن. کمتر کسی رو بین شما سراغ دارم که از آتیش جهنم بترسه.. در حالی که والدین ما و والدینشون واقعا به این مسائل اعتقاد داشتن. برداشتی که پدر من از خدا داره به اندازه درکی که از کامپیوتر و تکنولوژی دیجیتال داره بچگانه و به تعبیری احمقانه اس. و البته که پرستش خدای نامناسب نتایج خاص خودش رو به دنبال داره.

تریسا میگه:
If your prayers are not granted, you're talking to the wrong person.

Thursday, June 02, 2005

ازدواج فامیلی!!!

تا حالا شده خواب ببینین که با دختر عمه تون ازدواج کردین؟ یه مجلس عقد و عروسی خیلی گرم و خوب با مهمونای گوگولی مگولی و عروس خانوم سرخ و سفید با طور سفید.. همونجوری که آدم تو خوابا می بینه دیگه. در طول مجلس صحبت از اینه که چقدر عروس خانوم هنرمنده و اینکه چقدر هردوتون به هم میاین!
همه چیز به خوبی و خوشی میگذره و بالاخره مراسم به خوبی و خوشی انجام میشه. مهمونا با شیکم سیر میرن خونه هاشون و شما و عروس خانوم تنها میشین. چه دردسرتون بدم هرچقدر هم این قسمت رو طولش بدم برای اینکه شوکه نشین بالاخره به اینجا میرسین که میخواین ترتیب عروس خانوم رو بدین که یدفعه متوجه میشین که چقدر شبیه عمه تونه! یکمی خجالت می کشین و عرق می کنین. شلوارتون رو می کشین بالا و مثل پسر دایی های خوب پشتتونو می کنین به عروس خانوم و میگیرین می خوابین.
صبح که از خواب بیدار میشین از اینکه با دختر عمه تون ازدواج نکردین خوشحالین.