Rahaayi

Monday, May 22, 2006

مرگ آهو

خوب راستشو بخواین دلم برای خودم تنگ شده.. دلم برای خردمند بودن تنگ شده.. و دلم برای سوال های اساسی کردن تنگ شده. امروز اومدم اینجا که داستان مرگ آهو رو براتون بگم.. یا بهتر بگم درباره مرگ آهو ازتون سووال کنم.

دیشب خواب دیدم که نصفه شب بود.. شاید حدود 12 شب. شاید 20 دقیقه مونده بود به 12 .. گرسنه بودم و میدونستم که دو نفر دیگه هم گرسنه ان.. خواستم گوشی تلفن رو بردارم و بهشون تلفن کنم.. بگم بیاین اینجا باهم شام بخوریم.. می دونستم که میان و خوش میگذره ولی خونه ام تاریک بود.. با خودم گفتم: من که به اندازه کافی نور ندارم.. بهتره فعلا کسی رو دعوت نکنم و امشب رو آروم بگذرونم.
بلند شدم تا چراغ روشن کنم.. آخه همه چراغها خاموش بودن.. مرتب چراغ روشن می کردم ولی چراغها خیلی کم نور بودن... می دونستم که این خواب رو قبلا هم دیده بودم.. اقلا یکی دوبار دیگه. خیلی نگران بودم.. نه اینکه از تاریکی بترسم.. ولی می ترسیدم که یه وقت بترسم.. شاید احساس امنیت نمی کردم.
همینطوری دونه دونه همه چراغها رو روشن کردم تا کم کم به اندازه یک چراغ نور و گرما فراهم شد.. و بعد اون چراغ کم کم گرمتر و پر نور تر شد و اگرچه نور هرگز خیلی زیاد نشد ولی دیگه مشکل تاریکی برطرف شد و احساس امنیت برقرار شد.

اونوقت با خودم فکر می کردم زندگی طبیعی برای یه آهو اینه که متولد بشه، علف بخوره و جست و خیز کنه.. جفت گیری کنه و بچه دار بشه.. و بعد از بین بره. حالا اگه یه آهو این وسط چند ماه پس از تولد از گله جدا بشه و دیگه نتونه گله ش رو پیدا کنه و ناچار بشه همیشه تنها و بیکس جست و خیز کنه، وقتی به سن جفت گیری میرسه جفتی نداره که باهاش جفت گیری کنه. پس از لذت جفت گیری کردن محروم میشه و طبعا تولید مثل هم نمی کنه و زود هم طعمه حیوانات دیگه میشه و از بین میره.

یه کسانی مثل وین دایر به اینجا که میرسه میگن: دنیا هیچوقت اشتباه نمی کنه.. این آهو به اینجا اومده بود که هدفی رو دنبال کنه و اونطور بخصوص زندگی کنه مثلا اینکه جفت گیری نکنه و طعمه بشه. ولی من میگم طبیعت هرسال تعداد زیادی آهو متولد می کنه که بعضیاشون زندگی درنظر گرفته شده برای یک آهو رو طی می کنن و بعضی هم زندگیشون حروم میشه و از دست میره. این آهوی قصه ما نمونه یک آهوه که زندگیش بی حاصل از دست رفته و حروم شده.

و اونوقت این سوال پیش میاد که اگر زندگی یک آهو حروم بشه آیا کسی ناراحت میشه؟ منظورم کسانی که دنبال بهانه برای ناراحت شدن هستن نیست.. سوال اینه که آیا واقعا کسی این وسط چیزی از دست میده؟ آیا کسی واقعا ناراحت میشه؟ آیا خود آهو ناراحت میشه یا چیزی رو از دست میده؟

جواب من اینه که نه اینطور نیست.. چون اصلا آهویی وجود نداره که چیزی رو از دست بده یا ناراحت بشه. این جمله رو هرجوری که می تونین تفسیر کنین و همه تفاسیرتون رو باهم جمع بزنین.
و حالا اگر بگین که آهویی واقعا وجود داره و ناراحت میشه من ازتون می پرسم آیا همه آهو هایی که هرگز به دنیا نیومدن چیزی رو از دست دادن یا ناراحت شدن؟ اگه اینطوره دقیقا چند تا آهو چیزی رو از دست دادن و دقیقا چقدر ناراحت شدن؟ و اینهمه ناراحتی کجا رفته؟

Friday, May 12, 2006

All I know...

دارم به آینده فکر می کنم و سعی می کنم که حدس بزنم چه اتفاقی میفته.. اگرچه واقعا هم برام مهم نیست ولی صرفا دارم تصور می کنم که اگه 50 سال دیگه زنده باشم توی این دنیا چه خبره..
یه کسانی هستن که حرفهای مهم زدن.. حرفهایی اونقدر مهم که درست یا غلط بودنش برای من مهمه.. حرفهایی که حاضرم صبر کنم تا درست و غلط بودنشون رو ببینم. بعضیا هستن که صحت گفته هاشون و درستی تفکرشون تا چند سال آینده معلوم میشه.. بعضیاشون حتی طوری حرف زدن که اگه در آینده نزدیک صحت حرفهاشون معلوم نشه به این معنیه که تفکرشون اگرچه خیلی نزدیک به حقیقت یا خیلی شبیه به حقیقت، غلط بوده.
وقتی که مردم 5 برابر الان باهوش بشن و 5 برابر عمیق تر فکر کنن، وقتی که قابلیتشون در فهمیدن و صحبت کردن درباره جزئیات خیلی بیشتر از الان باشه، اونقوت میگن که ینفر به اسم فرهمند بود که خیلی خوب فکر کرد.. همه چیز رو درست وزن کرد و تمام ابعاد موضوعات رو در نظر گرفت. همه چیز رو درست سنجید ولی یه جایی اشتباه کرد... به همین دلیل بجای اینکه جای حضرت مسیح رو بگیره در سن 35 سالگی به دلیل بیماری سرطان از دنیا رفت.
این اصلا چیز عجیبی نیست.. بارها و بارها در طول تاریخ اتفاق افتاده و بازم اتفاق میفته. و این واقعا به دور از هرگونه خوشبینی یا بدبینی فقط از روی حساب احتمالات محتمل ترین outcome این سلسله رویداده.
من خیلی خوب فکر کردم.. تا اونجایی که می تونستم. گاهی فکر می کنم اونطوری که من فکر کردم حد توانایی تفکر بشر بوده. فقط آینده می تونه نشون بده حد تفکر انسان بی مرزه.
من همه واقعیات رو در نظر گرفتم، اشتباهات خودم و دیگران رو شناسایی کردم و تکرارشون نکردم. من یکی از تنها کسانی بودم که وقتی فاکتورهای درگیر در یه معادله رو بررسی می کردم برخلاف کاری که همه می کنن وزن فاکتور هارو مطابق سلیقه م تنظیم نکردم.. این همون جاییه که انسانها همیشه اشتباه می کنن.. بحث می کنن و برای بحثشون دلایلی میارن.. دلایلی که وزن های مختلف دارن و احتمال درستیشون متفاوته.. دلایلی که احتمال تاثیرشون در موضوع بحث متفاوته.. اینجاست که انسانها اشتباه می کنن و بسته به اینکه دلشون بخواد کدوم طرفی فکر کنن وزن یه فاکتور هایی رو بیشتر از بقیه درنظر می گیرن.. احتمال درستی فاکتورهای مورد پسندشون رو بیشتر از بقیه درنظر می گیرن و این باعث میشه که از یه استدلال در دو زمان مختلف بتونن دو نتیجه متفاوت بگیرن.. و این یعنی اینکه استدلالشون هیچ ارزشی نداره. اگه خیلی honest باشن ممکنه actually به زبون بیارن که "ایشالا که مورد A اتفاق نمی افته...". بعد کسی ممکنه بگه دوست عزیز این مورد A چیزی در حدود 95% احتمال وقوع داره! و تقریبا حتمیه که اتفاق میفته. به این خاطره که مردم استدلال میارن ولی استدلال و منطقشون حتی نمی تونه چاه مستراح رو بگیره.
یه روزی میشه که همه مردم این مسئله رو مثل باد هوا درک می کنن و اونوقت تفکر من رو به خزئولات گوته و دکتر شریعتی و یه مشت خر دیگه مقایسه می کنن و بخاطر اینکه من احتمال وقوع و درستی فاکتور هارو درنظر گرفتم به من credit میدن.
مردم اشتباهات دیگه ای هم می کنن.. از جمله اینکه با ذهنشون همه چیز رو می بینن بجز خودشون.. من ذهنم رو طوری تربیت می کنم که حتی خودش رو هم تحلیل کنه. من واقعا با تمام توانم سعی می کنم که اشتباهات خودم و دیگران رو شناسایی کنم و اونها رو تکرار نکنم.
اما اشتباهاتی هست که هنوز کسی مرتکب نشده تا من بتونم ازشون اجتناب کنم. به همین دلیل منم یه جایی اشتباه می کنم و موفق نمیشم. و آیندگان درباره این اشتباه تاریخی من صحبت می کنن و خیلی راحت با کلام تواناشون که 5 برابر کلام من شیوایی داره به همدیگه میگن که فرهمند کجا اشتباه کرد. و اونوقت فرهمند با کنجکاوی خارج از این جهانیش دلش میخواد سرش رو از زیر خروارها خاک بیرون بیره تا با کاسه چشمی که پر از خاکه ببینه که کجا اشتباه کرده و با گوشی که توان شنیدن نداره یه چیزایی بشنوه و اگه نمی تونه بفهمه که دقیقا چی دارن میگن از فرم حرکت لبهاشون کلماتی رو بخونه تا اگرچه هرگز نمی تونه بفهمه که دقیقا کجا اشتباه کرده یه حدس خیلی نزدیک به واقعیت بزنه از اینکه کجا اشتباه کرده.
آری فرهمند هم یه جایی اشتباه می کنه و این به حقیقت محتمل ترین outcome این سلسله رویداده و زیاد مهم نیست که به سر فرهمند چی میاد فقط مهم اینه معلوم بشه که فرهمند هم کجا مثل دیگران اشتباه می کنه و از مرحله پرت میشه و فرهمند بدون اینکه کوچکترین اهمیتی به آینده بده یا اینکه اصلا به سرنوشت خودش علاقه مند باشه با کنجکاوی تمام داستان رو دنبال می کنه تا فقط بدونه که کجا اشتباه کرده یا اگه هرگز نمیتونه بفهمه که کجا اشتباه کرده حدسی که تا حد ممکن به واقعیت نزدیک باشه بزنه.. حدسی که اگرچه احتمال وقوع متغیر داره احتمال وقوعش به طور میانگین 95 درصد باشه.