Rahaayi

Sunday, August 27, 2006

Chain Letter


I don't read Email that end with: "Send this to 5 people and something wonderfull will happen".
I quickly scan the end and delete them right away.

I also appreciate the generousity of the ones that say: "Even If you don't send this to your friends, nothing bad will happen to you!"
but I still don't read them.

I very much like the smart-ass ones that say: "It's better if your friends receive this 50 times than not receiving it at all !!!"
but I don't read those ones either.

A chain letter is a pearl of wisdome that comes in a sip of "Khariat" (stupidity).
And when you think of it, one sip of stupidity won't kill you. But it makes you a part of the general flow of "khariat" (stupidity) which is flowing in the society.

Now if you're really dead for a pearl of wisdome, take the sip and you'll have it.
I personally believe though that one sip of "Hemaaghat" (again stupidity) will do more harm and damage than a pearl of wisdome can do good.

About 10 years ago when the first flow of chain letters appeared in the Iranian society, they were in the form of actual printed letters sent by post. My family received them and made 20 copies to send to their friends and relatives. I found all of their copies and burnt them all. That year I failed the university exam and didn't go to uni and everyone thought it was because I burnt the chain letters.
Almost 10 years has passed since and I never did regret burning the chain letters nor did I - even for a moment - regret not getting into the university.
I guess it's because I never injected myself with the shut of stupidity.
even at times when everyone else did.

Saturday, August 19, 2006

بخشش

طبعا بیشتر شماها اینطوری نیستین.. این طور عجیبی که بعضیا هستن. که هر چیزی باید براشون بطور فلسفی و منطقی حل بشه. مثلا یه آدم معمولی که از شکم مادر بیرون اومده باشه احتمالا اگه بهش بگن باید فلانی رو ببخشی یه خورده با خودش فکر می کنه بعد میگه: سخته ولی باشه سعی می کنم. و یه موقعی هم بعدها میاد و بهتون میگه که خانوم یا آقای فلانی رو بخشیده.

ولی یه کسی که بجای شکم مادر انگار از خط تولید بیرون اومده باشه و بیشتر شبیه یک آدم آهنی به نظر برسه وقتی درباره بخشش باهاش صحبت کنی میگه: من هرچی فکر می کنم نمی فهمم که این بخشش چیه. براش توضیح میدین که بفهمه.. بهتون میگه: ببین من نمی فهمم که چی میگی.. ولی فلانی رو نمی کشم. میگین نکشتن کافی نیست.. باید ببخشیش! یکمی فکر می کنه و میگه: خب یعنی دقیقا چه کاری رو باید انجام بدم؟ وقتی که به اندازه کافی گیجش کردین بهتون میگه:

Can we change the subject? I'm not very good with this whole bakhshesh thing... o

و میگذره. بعدا در حالی که داره ازتون دور میشه بخودش میگه: چرا مردم اینهمه اصرار دارن ببخشن؟ اونم وقتی که بنظر میاد نمی تونن!

* * *

سالها میگذره و تو اون آدمی که از خط تولید بیرون اومده کم کم بزرگ شدی و خودت رو برنامه ریزی کردی.. بارها و بارها. یروز که توی حال روی مبل لم دادی و پاهاتو مثل بادبادک هوا کردی و گذاشتی روی میز یه کشفیاتی می کنی. یه آبجوی زنجبیلی توی دستته و دفترچه خاطرات 16 سالگی تریسا هم روی میزه.. توش دنبال یه حرف خردمندانه می گردی ولی چیزی گیر نمیاری.. انگار همش پر از بدیهیاته.
یه چند تا مطلب درباره بخشش پیدا می کنی ولی چیزی رو برات روشن نمی کنه.. کم کم داری به وجود این موجود شک می کنی.. قدری دیگر آبجوی زنجبیلی می نوشی.

با خودت فکر می کنی: زنجبیل آگنی رو تقویت می کنه و ذهن رو شفاف می کنه.. و الکل هم برای فکر کردن لازمه.. چون فکر کردنی که بدون الکل باشه معمولا به توطئه میانجامه... بعد بخاطر میاری که چطوری ایرانیهایی که الکل مصرف می کنن، در وقت اضافه شون تفریح می کنن و قهقهه مستانه سر میدن ولی اونهایی که الکل مصرف نمی کنن در اوقات بیکاریشون توطئه قتل و سرقت و تجاوز می چینن یا حداقل به آزار و اذیت خانواده شون می پردازن. شاید اون زمانی که خدا گفت مضرات الکل از فوایدش بیشتره مردم انقدر توطئه گر نبودن.

* * *

برمیگردی به مبحث بخشش.. ایندفعه میخوای یکبار برای همیشه این معما رو حل کنی.. یادت میاد از یه دوست دیونه ای که داری.. دوستی که انقدر مدارک بر علیهش داری که می تونی همینجا بنشونیش و بهش ثابت کنی که بی خاصیت ترین آدم دنیاست.. چند بار تا یک سانتیمتری این رفتی که بهش بگی فلانی، من حاضرم باهات 50 دلار شرط ببندم که هرکسی رو که بطور تصادفی توی خیابون انتخاب کنیم از تو مهربون تره.. این گارسون های رستوران هم همینطور... تو بالاخره یه روز ازدواج می کنی ولی من بهت توصیه می کنم اینکارو نکنی.. چون هرکسی می تونه جای تورو برای همسرت بگیره.. هرکسی. آره... هربار که اومدی این حرفها رو بهش بزنی دوباره یادت اومده که اون چقدر اینجا تنهاست.. و اینکه نمیتونه تورو از دست بده.. و بعد یاد جوک ها و خنده های بچگانش میفتی که در نوع خودش قشنگه.. اگرچه جای مهربونی و معرفت رو نمی گیره..

* * *

یادت میاد که لیلا گفت: اگر پا داد یک جمله خردمندانه بگی.. ولی هرگز نگفت که اگه پا نداد چکار باید کرد؟! مشکل اینه که دخترا هیچوقت با مشکلات پسرها دست به گریبان نیستن.. بخاطر همینه که طرفشون همیشه پا میده.. منم اگر پا بده می تونم مرتب حرفهای خردمندانه بزنم...

قدر دیگه آبجوی زنجبیلی می نوشی و اینبار همه بطری رو بجز یک جرعه آخرش سر می کشی. یه خورده فکر می کنی و عزمت رو جزم می کنی تا یک جمله خردمندانه بگی. بعد به رسم قدیم اول دهنت رو باز می کنی و بعد فکرت رو خاموش می کنی و گوش میدی.. و بعد حرفت رو باصدای بلند تکرار می کنی:

بخشش یعنی اینکه نقطه های سیاه وجود دارن.. ولی اونچه که برای من مهمه نقطه های سفیده...
بخشش یعنی اینکه بدیها وجود دارن و من به وجودشون آگاهم.. ولی وقتم رو صرف شمردنشون نمی کنم. در مقابل ترجیح میدم خوبی هارو در آغوش بگیرم..
بخشش یعنی اینکه وجود اسرائیل چیزی از زیبایی رز کم نکنه..
بخشش یعنی اینکه بجای اینکه بهت ثابت کنم چقدر احمق هستی وقتم رو صرف خندیدن با تو می کنم.
بخشش یعنی اینکه من به جوک های تو می خندم بدون اینکه یادم رفته باشه که یک موی درست هم روی سرت نیست.. ولی من صرفا انقدر وقت ندارم که بخوام عیب و ایراد های تو و بقیه رو بشمرم.. هر لحظه من انقدر عزیزه که باید به شادی و خنده بگذره.
(قبول دارم که تعریفمون یکمی dodgy به نظر میرسه ولی برای امشب بد نیست. )

* * *

قبل از اینکه جرعه آخر از بطری آبجوی زنجبیلیت رو سر بکشی بطری رو بطرف بالا تکون می دی.. با تنبلی ابروی سمت راستت رو انقدر به بالا می کشی که مطمئن بشی چشم راستت نیمه باز می مونه.. با همون یه چشم به زحمت نگاهی به بالا میندازی و میگی:

!Cheers

Sunday, August 13, 2006

سوال سخت!!!


نیم نفر پاکستانی یه روز ازم پرسید: برادر تو چرا در فریضه نماز شرکت نمی کنی؟ !!!
حوصله بحث کردن نداشتم به همین دلیل آسون جوابشو دادم.
گفتم: بخاطر اینکه من در یک خانواده بی دین متولد شدم و این به این معنیه که دین اسلام به من نرسیده و طبعا اگرچه من از وجودش آگاهم ولی هجت بر من تمام نشده چون کسی هرگز دین اسلام رو به من ارائه نکرده. در نتیجه من خودم رو در جمع مردمی دیدم که هر گروهشون دین خاصی دارن و من یا باید بی دین می بودم و یا باید یکی از این ادیان رو انتخاب می کردم که اگرهم چنین کاری می کردم دلیلی نداشت اسلام رو انتخاب کنم.
این استدلال شامل من و همه کسانی که دین الهی به دلایل سیاسی، تاریخی و جغرافیایی بهشون نرسیده میشه.
بعد گفتم: اخیرا کتابی خوندم که استدلال می کنه در زمانی که حکومت قاجار ها در ایران برقرار بوده دولت انگلستان مبالغ هنگفتی پول بین آخوندهای ریز و درشت ایرانی پخش می کنه که بتونن تبلیغ دینی بکنن و ظاهرا این یکی از عواملی بوده که باعث شده در پایان دوران قاجار اکثرت مردم ایران کماکان مذهبی مونده باشن.
این بحث تاریخی این سوال رو پیش میاره که اگر یه کسانی به دلیل اینکه دین بهشون نرسیده یا ابلاغ نشده (مثل بنده) مکلف نیستن و یه کسانی ( مثل حضرت عالی پاکستانی) به دلیل اینکه منافع دولت انگلستان ایجاب می کرده با بودجه تبلیغات دینی دولت انگلیس دین اسلام بر پدر بزرگشون تبلیغ شده و در نتیجه در یه خانواده مذهبی به دنیا اومدن و دین بهشون ارائه شده و مکلف شدن سوال اینست که ارزش و اعتبار این مکلف شدن تا چه اندازه اس؟

این تازه وقتیه که حوصله بحث کردن نداشته باشم!!