Rahaayi

Friday, April 25, 2008

It's not about coffee

...Oh life.. is bigger.. it's bigger than you and you are not me

دنیا خیلی بزرگه.. خیلی بزرگتر از اونی که فکرشو بکنی و تو مثل من نیستی.. اگر بودی شاید زندگی رو آسون می گرفتی.

اگر مثل من بودی زحمت زیادی به خودت میدادی تا باسن مطهرت رو از ایران بیرون بکشی اگرچه من زحمت زیادی به خودم ندادم. اگر مثل من بودی زحمت زیادی به خودت میدادی که هر روز صبح زود بیدارشی و دو ساعت مدیتیشن کنی اگرچه من اینکار رو کاملا بدون زحمت انجام میدم. اگر مثل من بودی تمام تکنیک های جدید و قدیم یوگا رو یاد می گرفتی و به سختی تمرین می کردی تا روشن بین بشی و زر بیجا نمیزدی و شکایت از زمونه نمی کردی و سرت رو به کار خودت مشغول می کردی اگرچه که من خیلی وقتا شکایت از زمونه می کنم و زر زیادی هم می زنم ولی وقت تمرینم رو صرف زر زدن نمی کنم.

دنیا بزرگ تر از اونیه که فکر می کنی.. یه جایی اون دور دورا سرزمینی هست به اسم استرالیا که در جوبهاش آب جو روانه.. زنهاش در زیر نور خورشید از سفیدی مثل نقره می درخشن و مردهاش سخت کار می کنن. در استرالیا زندگی به سادگی جریان داره و هیچکس نمی دونه که چرا همه چیز به خوبی و خوشی میگذره. استرالیایی بودن خوش حکایتی داره و این حکایت ازچشم کسانی که اهل مال اندوزی و حرص و طمع هستن پوشیده اس. اینجا ممکنه هزار سال زندگی کنی و استرالیایی نباشی و مردم با احتیاط باهات صحبت کنن. یا ممکنه سه ماه زندگی کرده باشی و همسایه ت به چای و عصرونه دعوتت کنه.

موضوع قهوه نیست.. موضوع اون قهوه ای نیست که شما به خوابتون هم ندیدین... قهوه ای که نه بوشو می دونین نه مزشو بلدین چون توی کافی شاپهای شما فنجونهاتون رو با مخلوطی از شاش، نسکافه و آب زیپو پر می کنن و بعد بهتون میگن: قهوه تون حاضره!

موضوع زنهای زیبا هم نیستن.. همون زنهای سفیدی که سینه های طلایی و نقره ای رنگ بزرگ سنگین دارن.. سینه هایی که نژاد بیچاره آریایی به خواب خوش هم ندیده... سینه هایی که تا توی دستات نگیری و فشار ندی، سینه هایی که تا بینشون استراحت نکنی و مزشون رو نچشی باورت نمیشه. ولی باور کن موضوع هیچکدوم از اینها نیستن... باور کن. موضوع پیچیده تر از این حرفهاست.

موضوع پیچیده تر از این حرفهاست و تو مثل من نیستی.. اگر بودی خودت رو برای درک پیچیده ترین چیزها آماده می کردی.. خودتو برای درک اینکه هیچ چیز تقصیر هیچکس نیست آماده می کردی و اونوقت یاد می گرفتی که به ورای اونچه که دیدنیه بری و چیزهایی رو ببینی که اصلا قابل روءیت نیستن.

موضوع اینجاست که اگر چشماتو باز کنی، ببندی، بازکنی، ببندی و بازکنی و دوباره ببندی در سکوت و خلاء درونت می تونی علم دیدن رو یاد بگیری واونوقت می تونی چشماتو در نور جدیدی باز کنی و اون چیزی رو که روح استرالیاست ببینی. روح استرالیا تصویریست که در پشت همه سناریو های زندگی روانه.. تصویر محوی که پشت همه دریاها، کوه ها، ساختمونها و مردم جاریه.. اون چیزیه که واقعا دلت میخواد و باهاش آروم میگیره. اون چیزی که اگر اونو بفهمی استرالیا رو فهمیدی که نه تنها استرالیا رو بلکه زندگی رو فهمیدی. روح زندگی رو فهمیدی. روح زندگی مستقل از همه سناریو های زندگیه..روج زندگی در حرکت آرام علف های سبز خود رو در باد در جریانه.. روح زندگی باد و سبزی و زیبایی و دوام و آرامش و ابدیت و همیشگی رو در خودش داره و فکر می کنم ابدیت اون چیزیه که تو واقعا دوست داری اگر بتونی در روح زندگی پیداش کنی.

و ابدیت یعنی اینکه تو هزاران سال زندگی می کنی زیر خورشید تابان و درختان سبز بلند سر به فلک کشیده و روی چمنهایی که معلوم نیست کی برای تو کاشته ولی برای تو کاشته شده در کنار خونه های بزرگ ساخته شده از سنگ سفید در کنار جویبار های قشنگی که تلءلوی آفتاب رو به هزار جهت منعکس می کنن و آبهاشون آروم و آروم جریان دارن. زندگی اینه و این همون چیزیه که از تو بزرگ تره و اگر این رو بفهمی هزاران سال در آرامش و صفا زندگی می کنی و هر لحظه از این حضور زیبا رو جشن می گیری و احترام میذاری.

Consider this, consider this
the hint of the century, consider this
the lengths that I will go to the distance in your eyes