Rahaayi

Wednesday, December 07, 2005

منطق تنهایی

اگه خوش شانس باشی، هر از چند گاهی گذرت به جاهایی میفته که علفهای کوچیک داره و باد می وزه.. اونوقت ممکنه حس کنی تنها چیزی که این طبیعت رو اونقدر مطبوع می کنی نفس بی زمان بودنشه.. یه جور احساس راحتی و آرامش که به دلیل نبودن انسان در اون حوالی وجود داره. و علفهایی که به علت اینکه با انسهانها سر و کار نداشتن درکی از زمان ندارن و معنای عجله و ناراحتی و استرس رو نمی دونن. بطوریکه انگار در گذشت سالیان یجور بی زمانی خاصی در عمق وجود اون ناحیه نفوذ کرده.

Friday, December 02, 2005

Carmen 1

یک کمپانی خیلی بزرگ، یه قسمت طراحی و ساخت نرم افزار، یه open office خیلی بزرگ، دوتا office تمام شیشه ای.. یک رئیس مرد و یک رئیس زن.
کارمن در حدود 30 سال سن داره و با وجود سن کمش ریاست یکی از دو شاخه این شرکت نرم افزاری رو بر عهده داره. کسانی که مثل من زیر نظر رئیس مرد کار می کنن اصلا نمی دونن که کارمن چیکار می کنه.. کارمنداش کیا هستن یا چجور سیستم هایی طراحی می کنن. خیلی از این افراد فکر می کنن که کارمن فقط اونجاست که دیگران تماشاش کنن!
کارمن قد بلندی داره و پوستش سفید روشنه و موهای طلایی داره. غالبا لباسهایی با مایه سبز یا زرد روشن می پوشه و تقریبا 24 رنگ مختلف کفش داره.
اگه به عنوان contractor وارد این شرکت بشی در مقایسه با بقیه کارمندها از هفت دولت آزادی. چون نه گذشته ای داری نه آینده ای. 6 ماه کار می کنی و دوستانی پیدا می کنی و بعد بدون توجه به اینکه چه سابقه کاریی داری شرکت رو ترک می کنی.
اگه در یک همچین شرایطی باشی فقط کافیه به گوشت بخوره که کارمن مجرده و چشم خیلیا هم دنبالشه. اونوقت دیگه آسونترین کار برات اینه که فرض کنی کارمن Godess زیباییه و هیچگونه کاری توی شرکت نداره بجز اینکه با تو مسابقه زیبایی بده.
فردا صبح با یه لباس کاملا معمولی وارده شرکت میشی.. خیلی آروم و خونسرد وسایلت رو جابجا میکنی و به یه میزی که سر راه آشپزخونه منتقل می کنی. حالا می تونی مطمئن باشی که Carmen قاعدتا روزی 4/5 بار برای درست کردن قهوه از کنارت رد میشه. اونوقت فرصت کافی داری که به مبارزه دعوتش کنی. همونطور که حدس می زدی سر ساعت 9 سر و کلش پیدا میشه. یه لباس زرد خیلی قشنگ به تن داره با کفشهای زرد لیمویی. نگاهی بهت میندازه و متوجه میشه که میزت رو عوض کردی. حالا تنها کاری که باید بکنی اینه که سر ظهر یه سری به خونه بزنی و قشنگ ترین لباسی رو که با آب و هوای اونروز جور در بیاد رو بپوشی. بر می گردی به شرکت و سر جات میشینی.. کارمن از کنارت رد میشه.. یه نگاهی بهت میندازه و لبخند شیطنت آمیز عجیبی میزنه.. و به همین آسونیه Challange رو می پذیره.