Rahaayi

Friday, January 26, 2007

The Gold Quest

چون ما یه دست اصولی هستیم!

Thursday, January 25, 2007

شرم

امروز در حالیکه اصلا حوصله خوندن Email تکراری نداشتم یدونه Email از یه دوستی که به اندازه خودم کم عقله به دستم رسید. آماده شده بودم که کیبورد رو توی سرش خورد کنم بگم بابا لامذهب من اقلا 6 تا ورایتی (بخونین variety) مختلف این ایمیل رو دیدم.. مدل ساده، PDF، فلش power point، فارسی، انگلیسی، چینی!!!

ولی همینطوری تصمیم گرفتم یه نگاهی بهش بندازم.. و وقتی اینکارو کردم پشیمون شدم. گاها حرفهایی زده میشه که آدم جوابی براشون نداره.. اگرچه آمار صرفا برای فریب دادن آدمها ساخته شده من واقعا برای این آمار و ارقام پاسخی ندارم و هربار که نگاهشون می کنم از اینکه انقدر آسون بخاطر چیزهای بی اهمیت و موفقیت ها و شکست های کوچیک بالا و پایین میشم از خودم خجالت می کشم. می خوام به خودم بگم اگه جربزه لذت بردن از اینهمه امکانات رو نداری اقلا جارو خالی کن برای کسانی که بتونن واقعا لذت ببرن.
یا اگه اینکار رو نمی کنی و حتی حاضر هم نیستی مقدار قابل توجهی از امکاناتت رو با بقیه مردم share کنی اقلا سعی کن که رکورد ناسپاس بودن و نشکنی.


آماری که گفتم از این قرار بود:

If there is a food in your fridge, you have shoes and clothes, you have bed and a roof, you are richer then 75% of the people in the world.

If you have bank account, money in your wallet and some coins in the money-box, you belong to the 8% of the people on the world, who are well-to-do.

If you never suffered a war, the loneliness of the jail cell, the agony of torture, or hunger,
you are happier than 500 million people in the world.



درد عشقت رو تحمل کرده ام
با غم دوری رفاقت کرده ام

Saturday, January 20, 2007

The Maximum Awareness

یه روز گرم تابستون تنگ غروب که هرجوری حساب کنی هیچ تنگیی درش نیست (و سراپا مملو از گشادیه) از خونه خارج میشی و پای در راه میذاری.. در راه داری به افکاری که این روزها از سرت میگذره فکر می کنی.. به محدودیت های ذهنیت.. به اینکه اگه بهت بگن چقدر پول دوست داری داشته باشی عددی که می تراشی چقدره؟ آیا به محدودیت پولهای موجود در دنیا محدود شده یا به محدودیت ذهنت؟

در راه ماه و خورشید و ابر و باد و سرما و گرما همه در نظم و هماهنگی کامل به سر می برن و همه در جای خودشون کامل هستن. یادت میاد که چند هزار سال نا میزون بودن خودت رو به حساب نا میزونی دنیا گذاشتی و الان از این و همه طرز فکر های قدیمی خودت خجالت می کشی.

با خودت میگی روشن بینی یعنی همین.. یعنی رهایی از همه قالبهای غلط ذهنی.. برای روشن بین شدن باید هر کلمه ای رو که از یک فرد غیر روشن بین یادگرفتی کم کم به دست فراموشی بسپری و جاش رو با تفکر صحیح و آزاد پر کنی. گاهی فکر می کنی خیلیها هستن که از کول تفکرات قدیمیشون پایین نمیان و به همین دلیل کله پا میشن. وقتی به قالبهای فکری افراد نگاه می کنی خیلی محدودیت ها درشون هست.. کسانی رو میشناسی که آرزوی پرواز دارن ولی توانش رو ندارن.. کسانی رو میشناسی که توان پرواز دارن ولی جراتش رو ندارن. کسانی رو میشناسی که به خاطر اینکه خداپرست هستن تا ابد به زمین خاکی بسته شدن.. چون اعتقادی که به خدا دارن براشون فرای همه چیزه و هرگز این جرات رو ندارن که با تفکرشون اون عقیده رو تغییر بدن. بعضیا بخاطر ایمانشون به خودشون و راهشون به زمین زنجیر شدن.. بعضیا هستن که به انسان دیگه ای وابسته هستن..

در حالی که از دید تو رها بودن و تغییر کردن لازمه روشن بینیه.. عجیب بودن هم لازمه روشن بینیه.. وقتی که می بینی اینهمه انسان مثل هم همه در راه متوقف شدن اینکه با همه متفاوت باشی از نظر آماری شانس خیلی زیادی بهت میده.. و بعد یادت میاد که به خدا باور نداشتن چقدر عجیبه و چقدر از قالب فکری مردم خارجه...

اونوقت تازه میفهمی که چرا روشن بین شدن که از دید عرفا دو قدم بیشتر نیست انقدر سخت و دور از دسترسه... چون اون قدم اولی که بیرون اومدن از خوده، شامل گذشتن از همه خطهای قرمز میشه و انسانی که تا بی نهایت شجاع و جسور و ماجراجو نباشه حتما به یکی از اونها گیر می کنه... و حال آنکه برای روشن بین شدن باید به قالب روشن بین در بیای و شاید در قالب روشن بینی خداپرستی یا حتی باور داشتن خدا جایی نداشته باشه و اگر اینطور باشه همه کسانی که انتظار دارن بدون گذشتن از این یک بند روشن بینی رو به قالب خداپرستشون بیارن شکست می خورن و فقط کسی که بتونه به قالب حق ناپرست یک روشن بین در بیاد به راهش ادامه میده.

سوال اینجاست که هرچیزی رو به چه قیمتی حاضری بدست بیاری و چقدر چیزی رو که به دنبالش هستی میشناسی..؟ و اگر نمیشناسی آیا حاضر هستی بند بند وجودت مایع بشه و به شکل اون ظرف دربیاد فقط برای اینکه بتونی درون اون ظرف باشی و ببینی که زندگی در قالب اون ظرف چطور دیده میشه؟