Rahaayi

Saturday, May 12, 2007


هرچی میگذره بیشتر و بیشتر به این نتیجه میرسم که خوندن این مطالبی که من اینجا می نویسم اصولا هیچ دردی از خواننده ها دوا نمی کنه. من زنده ام و پای کامپیوتر نشستم و دارم یک لواشک خیلی ترش که نمی دونم چند ساله توی آشپرخونه بوده و کشف نشده باقی مونده رو می خورم و لب و لوچه م جمع شده. خیلی وقته که یک مطلب درست و حسابی ننوشتم ولی چیز خاصی هم به ذهنم نمیرسه.

احساس خوبی دارم.. احساسی آمیخته از رهایی و حضور در لحظه. شاید نشونه پیشرفت باشه شاید هم یک اتفاق باشه مثل همه اتفاقاتی که میفته و بجز خودش از چیز دیگه ای نشونی نیست. کم کم دارم باور می کنم که دنیا های دیگه ای بجز این دنیا وجود دارن که ارزش ویزیت کردن رو دارن. این باور حس خوبی بهم میده و باعث میشه که از اوضاع دنیا زیاد نا امید نشم.

زمانی بود که من بطور مطلق منطقی بودم و به هیچ چیز باور نداشتم. اون زمان گذشت و من فهمیدم که باور نداشتن به هیچ چیز به ذهن نسبتا پیچیده ای نیاز داره. اون موقع من به شدن احساس پیچیدگی می کردم.. الان دارم احساس می کنم که پیچم داره کم کم باز میشه و همه چیز برام کمی ساده تر میاد و میره. سعی می کنم که به هرچیزی که دلم میخواد به سادگی اعتقاد داشته باشم و به هر چیزی که دوست ندارم به سادگی بی اعتقاد و بی اعتنا باشم.

لحظاتی از روز اتقاق میفته که احساس واقعی بودن دارم.. احساس می کنم که واقعا هستم و وجود دارم و دارم زندگی می کنم و این در حالیه که در گذشته به طور نسبتا ثابت احساس می کردم که نیستم یا اگر که هستم در حال خفه شدنم و تنها چیزی که درم فعاله قدرت مشاهده ی این دنیاست نه اینکه من توش زنده باشم و نقشی داشته باشم. متوجه شدم که در لحظاتی که حضور بیشتری رو تجربه می کنم می تونم با سرعت تقریبا دوبرابر معمول و بدون غلط تایپ کنم. به هر حال همونطور که می بینین در حال حاضر هیچ حرف خاصی برای گفتن ندارم.. اگه شما یه چیزایی بگین شاید بتونین منو سر حرف بیارین ولی اصلا چرا باید همچین کاری بکنین؟ آخه سری رو که درد نمی کنه که دستمال نمی بندن!

شاید بعد از مدیتیشن چیزی به ذهنم برسه که براتون داستان بزنم وگرنه فعلا مواظب خودتون باشین.

Wednesday, May 09, 2007

اهمیت

هرکدوم از ما در دنیای مادی از levelی از اهمیت برخورداره که به آسونی نمی تونه تغییرش بده. هرکس در سطحی از اهمیت زاده میشه و اون سطح برای همیشه اهمیت اون فرد خاص رو در اون دنیای خاص نشون میده. زیبایی، موفقیت های گوناگون و موقعیت های اجتماعی همه و همه فقط می تونن انسان رو به ظاهر مهمتر یا بی اهمیت تر جلوه بدن ولی نمی تونن میزان اهمیت واقعی آدمها رو تغییر بدن چون یه چیزایی هستن که همیشه از آدم مهمترن و برای اینکه آدم بتونه از اونها مهم تر باشه شاید تنها راه این باشه که کوله بار رهایی رو روی دوشش بذاره و مثل زائری از یک دنیا به دنیای دیگه بره تا در نهایت به دنیایی برسه که از میزان اهمیت دلخواه بهره مند باشه.