Rahaayi

Thursday, July 19, 2007







May we all see the light within





















Friday, July 13, 2007

Newman!

وقتهایی که انرژی ذهنم یکمی بیشتر میشه گاهی احساس می کنم که ذهنم از بدنم بزرگ تر شده و اشیاء و وقایع بیشتری رو دربر می گیره. در اینجور مواقع احساس می کنم که دارم اونطرف این زندگی رو می بینیم.


گاهی احساس می کنم که یه مقدار زیادی پول می تونه وارد زندگیم بشه چون انرژی ذهنم انقدر شده که بتونه شرایط مالیم رو بهتر کنه. بعد دور و برم رو نگاه می کنم و می بینم که از دید مادی هیچ احتمالی وجود نداره که وضع مالیم تغییری بکنه. حقوقم حداقل تا یکسال دیگه نمی تونه بیشتر بشه چون یه قرارداد یکساله دارم. شغلم رو هم نمی تونم عوض کنم به همون دلیل. در افق هم تا جایی که می بینم فقط خرج هست.. ولی کماکان این احساس باهام هست که یه مقدار زیادی پول قراره به سیستم وارد بشه.


دیروز داشتم فکر می کردم برم در یه صندوق لاتاری ثبت نام کنم.. از همونهایی که ماهی 50 دلار از آدم می گیرن و روزی یدونه لاتاری برای آدم می خرن. اینطوری راه ورود پول باز میشه و هروقت که انرژی به مقدار کافی زیاد بشه متناسب با مقدار انرژی آدم پول می بره! از طرفی فکر می کنم شاید بد نباشه این انرژی بیکاره بمونه تا صرف یک سری کارهای زیر بنایی در ذهن بشه..


از وضعیت ذهنیم اصلا راضی نیستم.. خیلی قضاوت در زندگیم هست.. خیلی افکار بی مورد هست.. این افکار و قضاوت ها باید کنار برن و فراموش بشن و بعد باید فراموش کنم که این افکار و قضاوت ها کنار رفتن و بعد باید یادم بره که دارم زندگی می کنم و بدون اینکه همش 4 چشمی متوجه زنده بودنم باشم زندگی کنم.. دوست دارم همه چیز یکمی طبیعی تر بشه..


مدتیه که دنیا تبدیل به یک خودم خیلی بزرگ شده.. خیلی چیزها که قبلا در مقابل من بودن حالا می بینم که جنبه هایی از وجود من هستن.. خیلی از آدمهای بد خلق و ابله دور و برم هم تاریکیشون رو از من می گیرن.. این مسئله خیلی برام عجیب و در عین حال هیجان انگیزه.. اینکه هر مشکلی که هست تقصیر منه و البته اون من با من قدیم یکمی فرق داره...

Saturday, July 07, 2007

آسیب پذیری


در حاشیه پست قبلیم دوستی پرسید اگه نیروهای منفی از توی اون حباب بیرون بزنن چی میشه. پاسخ اینه که اولا در اون حباب نباید از نیروهای منفی خبری باشه.. حبابی که تمام دنیا رو دربر می گیره از نظر نیروهای مثبت و منفی بالانسه. اگر اینطوری نباشه احتمالا مشکل جای دیگریه. فراموش نشه که منفی و مثبت بودن هرچیزی نسبیه.. اینکه چقدر نیروی منفی وجود داشته باشه بستگی به این داره که چقدر آسیب پذیر باشیم و اینکه چقدر آسیب پذیر باشیم بستگی به این داره که چقدر دلبستگی داشته باشیم.

اگر نتونی از دلبستگی ها رها باشی لاجرم باید چوبش رو هم بخوری. مثلا اگه کارت برات خیلی مهم باشه هرکسی که تهدیدی برای موقعیت کاریت محسوب بشه یه عنصر منفیه و در نتیجه هر نیرویی که از طرف اون به سیستم وارد بشه یه نیروی منفی به حساب میاد. به همین ترتیب تو همه چیز رو نسبت به خودت و منافعت که همون دلبستگی هات هستن می سنجی و تکلیف همه چیز رو معلوم می کنی و هر چیزی رو در یکی از دو گروه مثبت و منفی طبقه بندی می کنی.

یا مثلا اگر کسی رو دوست داشته باشی سیستمت یه weak point داره. هرچقدر هم که مقاوم و آزاد باشی بازم از طرف اون weak point بهت آسیب وارد میشه و هیچ کاریش هم نمیشه کرد چون اون نقطه همون جاییه که گاردت در اونجا بازه.
برای من این آسیب همیشه در زمانی میرسه که مشغول سیر و سیاحت در آسمون ها هستم.. به همین خاطره که سیستم های spritual واقعی (که طبعا سیستم های دینی جزشون نیستن) همیشه monk هاشون رو مجبور می کنن که زندگی مجردی داشته باشن. این باعث میشه که نقطه ضعف نداشته باشن و معادله هاشون ساده تر باشه.

ولی در هر صورت، با نقطه ضعف و بی نقطه ضعف میشه به طرف آسیب ناپذیر نبودن حرکت کرد. مثلا آدم کم کم قضا و قدری میشه و حساب موفقیت های زندگیش رو به دست کارما و دارما می سپره. وقتی جریمه سرعت میده خودش رو ناراحت نمی کنه و فرض رو بر این میذاره که یک کاسه بزرگ پول هستن که مقدارش پولی که توش هست زیاد تغییر نمی کنه و اون مقادر پولیه که در نهایت آدم خرج می کنه.. با پرداخت جریمه یا بدون پرداخت جریمه روزی آدم تغییری نمی کنه.

به این ترتیب آدم کم کم عادت می کنه که اون نیروهای به اصطلاح "منفی" رو دیگه به اون منفی یی که قبلا می دید نبینه و وقتی که باور کنه که وضعیت زندگیش مثل گداییه که چه صد تومن بهش بدی چه صد تومن ازش بگیری تفاوت خاصی درش حاصل نمیشه می تونه یاد بگیره که دنیا رو با یه چشم ببینه.. اینطوری میشه که نیروهای مثبت و منفی همدیگر رو خنثی می کنن و همه شون در داخل اون حباب جا میشن و اگه باور داشته باشی که همدیگر رو خنثی کردن دیگه حتی از سر کنجکاوی هم نگاه دقیق و جزئی نگر بهشون نمیندازی و کل اون حباب رو به عنوان یک entitiy می بینی.. عنصری که در نهایت زنده بودن تو رو ساپورت می کنه و این تنها چیزیه که تو لازمه دربارش بدونی. باقی وقتت صرف سکوت میشه و دیدن همه چیزهای خیلی زیبا.

آن خیالاتی که دام انبیاست .......... عکس مهرویان بستان خداست

Labels:

Thursday, July 05, 2007

سکوت قانع کننده

یک روز سرد زمستونی، وزش باد ملایم، بارون رشتی خیلی لطیف و خورده های یخ که با باد به صورت آدم می خورن.
سکوت عمیقی در طبیعت هست که هر وقت دلت بخواد می تونی بهش گوش بدی.. خیلی عمیق و خیلی قانع کننده اس..
ناراحتی ها و شکایت کردن ها، حرص و طمع و کله ملق زدن ها وقتی آروم میشه که آدم بدونه آدم های زیادی توی این دنیا نیستن.. دنیا اونقدر هم که بنظر میرسه شلوغ نیست و اونقدری که به نظر میرسه موجودات مختلف درش زندگی نمی کنن.
برای اینکه آدم به خلوت بودن دنیا پی ببره اول لازمه که تنهایی رو دوست داشته باشه.. هروقت که دوست داشت می فهمه که خودش اینجا با خودش تنهاست.. اون هست و سکوت عمیق طبیعت.. بادی خنکی که بر علف های کوتا مراتع سردسیری می وزه و شکوه جنگل های کاج.
بجز اینا هرچی که هست بهانه اس و کسی که تنهایی رو دوست داشته باشه وقتش رو صرف بهانه گیری نمی کنه.
نوری که پشت چشمات هست کم کم دلت رو گرم می کنه.. دلت انقدر گرم میشه که برای خنک کردنش به اون باد خنک و زمین های پهناور پر از بوته های سبز خاکستری نیاز داری..
و اونوقت خودت با خودت تنهایی.. همه کس و همه چیز رو در یک حباب قرار میدی و اسمش رو وجود میذاری.. اجازه میدی که همه نیروهای درون اون حباب همدیگه رو خنثی کنن و هرطوری که دوست دارن بر همدیگه اثر کنن و برای همیشه توی اون حباب باقی بمونن و تو... تو که تنهایی رو دوست داری با همه چیزهای خوب دیگه در بیرون اون حباب زندگی می کنی.. خوب زندگی می کنی و تا ابد زندگی می کنی و هرگز از روی کنجکاوی سرت رو توی اون حباب فرو نمی بری.. دلت میخواد تا ابد زندگی کنی تا بتونی تا ابد سکوت کنی.. تا ابد باد به تنت بوزه و رقص جاودانه ی بوته های سبز خاکستری رو در باد تماشا کنی.

Labels: