Rahaayi

Sunday, January 30, 2005

بازگشت

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره‌ای که تهی بود بسته خواهدشد
و در حوالی شب‌های عيد، همسايه
صدای گريه نخواهی شنيد، همسايه
همان غريبه که قلک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گرديده
منم که هر که مرا ديده، در گذر ديده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفره‌ام - که نبود - از گرسنگی پر بود
به هر چه آينه، تصويری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم
تمام مردم اين شهر می‌شناسندم
من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم اگر دهر، ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره‌ام - که تهی بود - بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت

شکسته می‌گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما

***
اگر چه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت
و چند بته‌ی مستوجب درو هم داشت
اگر چه تلخ شد آرامش هميشه‌تان
اگر چه کودک من سنگ زد به شيشه‌تان
اگر چه سيبی از اين شاخه ناگهان گم شد
و مايه‌ی‌ نگرانی برای مردم شد
اگر چه متهم جرم مستند بودم
اگر چه لايق سنگينی لحد بودم
دم سفر مپسنديد نااميد مرا
ولو دروغ، عزيزان! بحل کنيد مرا

تمام آنچه ندارم نهاده خواهد رفت
پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت
به اين امام قسم! چيز ديگری نبرم
به جز غبار حرم چيز ديگری نبرم
خدا زياد کند اجر دين و دنياتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
هميشه قلک فرزندهايتان پرباد
و نان دشمنتان - هر که هست - آجر باد


[محمد کاظم کاظمی - شاعر افغانی]

Wednesday, January 19, 2005

برای دوست آسمونیم..

بالاخره سفر من هم به پایان رسید.. هر سفری یروز به پایان میرسه.
سفر کردن خوبه. خیلی خوب.. ولی مهمه که آدم بدونه که نمیشه تا ابد در سفر بود.
امروز پایان سفرم با شنیدن یه خبر بد همراه شد.. خبری که بد جوری اشک رو از چشمام سرازیر کرد..
وقتی خودمو توی آیینه نگاه کردم دیدم که اشک داره مثل فواره از چشمام سرازیر میشه... برام سخت بود که بفهمم که اینهمه آب از کجا داره میاد.. به یادم اومد که هرگز در عمرم اینطوری گریه نکردم.
من به مردن اعتقاد ندارم.. باور نمی کنم که کسی بتونه واقعا از بین بره.. اینو روزی که میخواستم خود کشی کنم فهمیدم.
اما این وسط دیدن غم یه دوست نازنین که کمتر کسی رو میشه به اندازه اون دوست داشت اشک رو بدجوری از چشمای آدم سرازیر می کنه. دلم میخواد بهش بگم که قوی باش.. ولی یکمی به نظرم مسخره میاد وقتی خودم دارم اینطوری گریه می کنم. یه موقعی فکر می کردم که مرد گریه نمی کنه.. امروز فهمیدم که مرد چطوری گریه می کنه.
شاید گریه کردن دقیقا کاریه که آدم باید در اینجور مواقع انجام بده.. انقدر گریه کنه و گریه کنه.. و بازهم گریه کنه.

راحیلی عزیزیم.. ازت میخوام که همه خرد و هوشت رو به کار بگیری تا این دوران سخت رو پشت سر بگذاری. من که دپارتمان دعا و جادو بودم، اینبار دیگه کاری از دستم ساخته نیست.. اینجا فقط خرد و ایمانت می تونه بهت کمک کنه.. من با صبر و حوصله منتظرم که ببینم تو چطوری این امتحان رو پشت سر میگذاری.

ازت میخوام که غمت رو با من تقسیم کنی.. به این امید که خورشید دوباره طلوع کنه و همه چیز دوباره زیبا بشه. از خدا میخوام که بعد از این هرچه غم در دنیاست مال من باشه و همه شادی ها قسمت تو باشه.. تو که انقدر خوب و پاکی.. تو که انقدر دوست داشتنی و قابل ستایشی.

این برگ از وبلاگ رهایی رو تقدیم دوست عزیز و نازنینم راحیل می کنم.. برای اینکه بدونه که من غمش رو گرامی میدارم و مثل جزئی از وجود خودم روی قلبم مینشونم.

Friday, January 07, 2005

بر می چرخم..


May the love we're sharing spread its wings
Fly across the world
..And bring new joy to every soul that is alive

,May the Blessings of your grace my love
Shine on everyone
...And may we all see the light within


Monday, January 03, 2005

هر دم از عمر می رود نفسی

هردم ازعمر می رود نفسی .... چون نگه می کنم نماند بسی
ای تهی دست رفته در بازار .... ترسمت پر نیاوری دستار


اینا ابیاتی بود که از ذهنم می گذشت وقتی که همه مشغول toss کردن شامپاین سال نو بودن. نیمه شب بود.. ساعت 12 ضربه زد و صدای فریاد خوشحالی از همه طرف شهر بلند شد.. نمی دونم مردم تو چه فکری بودن.. شاید فکر می کردن که تو سال جدید همه چیز بهتر از قبل میشه.. یا دیگه جنگ نمیشه و سیل و زلزله نمیاد.. بعضیا حقوقشون اضافه میشه. بقیه هم چند روز تعطیلی دارن که برن هرچی که پس انداز کردن خرج کنن.
بعضیای دیگه هم آغاز سال میلادی رو با آغاز سال مالی اشتباه گرفته بودن و برای هم آرزوی prosperity میکردن. میگفتن: ایشالا در سال جدید دلار استرالیا همینطوری بالا بره و هر روز قویتر بشه!!!

مرتب زنهای زیبایی رو می دیدم که اگه آرایش ها رو از روی صورتشون پاک می کردی صورتشون غیر قابل تحمل میشد. با خودم میگفتم آیا فقط زنهای ایرانی انقدر کم دوامن؟ که فقط تا سن 16 سالگی میشه بدون آرایش و خط و خال تحملشون کرد؟ چقدر آدم باید کند ذهن باشه که بین صورت زشت و چلوسیده ش و روح نا آروم و بیمارش رابطه ای پیدا نکنه. چقدر باید خواب آدم عمیق باشه که نفهمه اگر صورتش هر روز زشت تر و تیره تر میشه حتما در درونش مشکلی هست.. مشکلی که با مالیدن 5 نوع کرم مختلف روی پوستش حل نمیشه.. فقط از انظار پنهان میشه.

آرایش واقعا چیز خطرناکیه.. چون باعث میشه که آدم صورت واقعی خودشو نبینه و به غلط باور کنه که زشتی صورتش کاملا طبیعیه! دخترها از سنین پایین شروع به آرایش کردن می کنن و معمولا 4 یا 5 سال بعد از اون تاریخ دیگه بدون آرایش قابل روئیت نیستن. چون مشکلی که در پشت کرمهای رنگ و وارنگ قایم می کنن به طور معجزه آسایی ناپدید نمیشه. در همین یکماه گذشته 4 نفر از دوستام مصرف داروهای افسردگی رو به برنامه زندگیشون اضافه کردن. همونطوری که چند سال پیش لوازم آرایش رو به زندگیشون اضافه کردن. ماانصافا متخصص پنهان کردن مشکلاتیم.. خیلی خوب بلدیم ظاهر هرچیزی رو درست کنیم. دوست دیگه ای دارم که مدتیه به طور مرتب قرص سردرد میخوره! و خیال می کنه که برای سالم بودن باید قرص سردرد رو به زندگیش اضافه کنه!

این وسط آدم به این فکر میفته که اگرچه بی خیال بودن و تفریح بخصوص در آستانه سال نو خیلی هم خوبه ولی ما واقعا مصداق همین شعر سعدی هستیم.. که 50 رفت و در خوابیم. و شاید هم خواب نیستیم بلکه خودمونو زدیم به خواب. چشمامون رو به روی بیشتر واقعیت های زندگی بستیم و فقط اونایی رو که در نهایت به پول و سود و زیان مالی ترجمه میشن واقعیت به حساب میاریم..

شاید نمی بینیم که این سلامتمونه که داره از دست میره یا اینکه مغزمون با بقیه قسمتهای سرمون نوعی خود درگیری داره که با وجود اینکه مهمترین حقایق زندگی رو فراموش کردیم و با اینکه صورت همه مسائل سخت رو برای خودمون پاک کردیم، هنوز برای اینکه لحظه ای شاد و سرحال باشیم باید حتما یه گیلاس الکل بریزیم توی شکممون. تا مغزمون از کار بیفته بلکه بتونیم یه لبخند زشت بی ارزش بزنیم.. نمیدونم چرا لبخند هامون هم هر روز زشت تر و زشت تر میشه. یادمون نیست وقتی 6 ساله بودیم چطور قهقهه می زدیم و دندونامون که هیچ تا ته گلومون معلوم میشد.. و چقدر اون زمونها لبخندهامون قشنگ بود.. و چقدر اون زمونا همه لبخند ها قشنگ بود.

دین رو با موفقیت از زندگیمون بیرون انداختیم ولی چیزی نداشتیم که جایگزینش کنیم.. شاید الکل بهترین چیزی بوده که یافتیم.. و این نشون میده که چقدر پوچ زندگی کردیم.. و چقدر کم هوش و بی استعداد بودیم. من سالهاست که سعی نکردم کسی رو از دین به در کنم اگرچه اونقدر استدلال بر ضد دین دارم که می تونم با آخوند های حروم لقمه پشت هم انداز بحث کنم. ولی وقتی پای دوستام وسطه نمیذارم دینشون رو از دست بدن مگر اینکه چیز بهتری برای پرکردن جای خالیش داشته باشن. من دوستان زیادی دارم که از روی خرد بی دین شدن.. ولی دور و برم پر از کسانیه که از روی بی خردی بی دین شدن. کسانی که از حب دنیای غرب و بغض حکومت اسلامی بی دین میشن معمولا یه جایی در درونشون خالیه... خلائی که پرکردنش احتیاج به خرد و بینشی داره که اونا هنوز بدست نیاوردن.

به هر حال غرض از اینهمه گلایه این بود که سال جدید میلادی رو بهتون تبریک بگم و براتون آرزو کنم که در سال جدید بیشتر ببینید، بهتر حس کنید و بیشتر دوست بدارید.
به امید اینکه همه ما نور درون رو ببینیم.


May the love we're sharing spread its wings
Fly across the world
..And bring new joy to every soul that is alive

,May the Blessings of your grace my love
Shine on everyone
...And may we all see the light within